Part15 !رفتار های عجیب پارک جیمین

847 136 14
                                    

+ بعدش هم دوش گرفتیم و رفتیم خونه

تهیونگ با دهن باز بهم زل زده بود و مشخص بود باور چیزهایی که شنیده براش سخته.
+ ببند دهنتو زبون کوچیکت معلومه
مثل مجسمه مایکل آنجلو دست به چونه به زل زدنش ادامه داد و حتی تلاش نکرد تکونی به خودش بده.
+ هوی ابله

باز هم تکون نخورد...
برای هیونگ بودن زیادی احمق بود...
+ یا! (هوی کره ای)
نیشگونی از بازوش گرفتم که صدای آخش بلند شد.
چشم غره ای بهش رفتم و سمت میز خم شدم تا چیپس رو بردارم.
بسته چیپس رو باز کردم و بدون نگاه کردن به طعمش، یدونه برداشتم و گاز زدم.
با حس طعم مزخرفش قیافم توهم رفت و نمیدونستم باید اون چیپس لعنتی رو قورت بدم یا تف کنم بیرون.
تهیونگ با نگاه سرگرم شده اش به دسته مبل تکیه زد و یه پاش رو بالا آورد و توی شکمش جمع کرد.
با زور و بلا اون تیکه چیپس رو قورت دادم و به سرعت بلند شدم تا لیوان آبی برای خودم بریزم.
از طعم باربیکیو متنفر بودم و اون عوضی دقیقا همون طعم رو خریده بود!
تا تهیونگ رو دارم دشمن میخوام چیکار!

+ فاک بهت تهیونگ چرا تو یخچالتون آب نیست
- من چمیدونم، ما زیاد آب نمیخوریم

فاک یو ای زیر لب گفتم و در یخچال رو بستم.
به ناچار از آب شیر کمی تو لیوان ریختم تا حداقل طعم لعنتی چیپس رو کمی هم که شده بشوره ببره.
پیش تهیونگ برگشتم و کنارش نشستم.

+ حرفی حدیثی سخنی انتقادی؟ حتی جیغ؟
- راستش...میدونستم

خب.. اوکی!
جریان چیه؟ نکنه همه اش زیر سر خود نکبتشه...
نکنه یکی دیگه از همون نقشه هاش بوده...

+ یعنی چی؟ میدونستی با جیمین رفتم یوتوپیا؟
- آره خودش بهم گفت میخواد ببرتت اونجا
اگر توانایی شاخ درآوردن داشتم، صد در صد تا الان ده تا درآورده بودم! شاید هم صد تا!!
نه امکان نداره، جیمین از کجا میدونست من قبول میکنم برم؟ اون خیلی یهویی شب قبل مطرحش کرد...
مطمئنم که برنامه ریزی شده نبود!
با صدای نوتیف گوشیم، نگاه گیج شده ام رو از چهره شیطانی تهیونگ با اون لبخند رو اعصابش گرفتم و به صفحه گوشیم دوختم که روشن شده بود.

@Jim_minie : جونگکوکا فردا باید طراحیو تکمیل کنیم

با دیدن اسم فرستنده که از داخل اینستاگرام پیام داده بود، غیرارادی لبخندی زدم که از چشم تهیونگ دور نموند.
- جیمینه؟
بی اهمیت به سوالش گوشی رو برداشتم تا جواب جیمین رو زودتر بدم.
” باشه، پیانوی پایینی مال تو، دستاش مال من “

به پنج ثانیه نکشیده جواب پیامم اومد.
” اوکی کوکی خرگوشی^^ “

- هوی چرا ماتت برده، چی گفت مگه؟
با کشیده شدن گوشی از داخل دستم به خودم اومدم و روی تهیونگ پریدم.
+ پسش بده عوضی
- نچچچ

سعی میکرد پیام رو بخونه اما نمیزاشتم و شروع کردم به قلقلک دادنش.
- ولم کننننن بزار ببینم چی نوشتهههه
+ عمرا بزارم

𝘼 𝙎𝙞𝙡𝙚𝙣𝙩 𝙇𝙤𝙤𝙠 // 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘮𝘪𝘯Where stories live. Discover now