- بگو چه اتفاق لعنتی ای افتاده که انقدر مظطربی!
کلی با خودم کلنجار رفتم اما باز هم نتونستم حقیقت رو به زبون بیارم.
جیمین که سکوتم رو دید آهی کشید و ازم فاصله گرفت.
- همینجا بمون برات لباس بیارمبیرون رفتنش رو تماشا کردم و هوف کلافه ای کشیدم.
جلوی لاکر سر خوردم و روی زمین نشستم.
فاک به مغزم.
با فکری که به ذهنم رسید با عجله گوشیم رو از جیبم درآوردم و داخل مخاطبینم رفتم.
روی شماره تهیونگ رو لمس کردم و منتظر شدم جواب بده.
امیدوارم دوباره درحال انجام عملیات نباشه!- بگو هویج
+ هیونگ! بگو که داری کسیو به فاک نمیدی چون کار مهمی دارم
- همین الان آبمو ریخ-
+ خدای من فقط خفه شو و گوش کنبا کف دست به پیشونی خودم زدم و بار دیگه بابت انتخاب دوست صمیمیم پیش خودم ابراز پشیمونی کردم.
+ یوری تهدیدم کرد که به جیمین نزدیک نشم و روم یه سطل پر خاک و گل ریخت. من مغزم کار نمیکنه بنظرت باید به جیمین بگم؟
البته داشتم از کسی کمک میخواستم که مغز خودش توی شورتش بود ولی خب... چاره دیگه ای نداشتم!
اگه جیمین الان با من خوبه هم بخاطر نقشه های ابلهانه تهیونگه.- اوکی! بعدا سیر تا پیازشو برام تعریف میکنی. و اینکه آره بهش بگو. خر بازی در نیاریا حتما بگو
+ خر خودت-
و صدای بوق ممتد بود که داخل گوشم پیچید.
+ آخر باعث میشه تو خواب خفه اش کنمدست هام رو دور زانوهام حلقه کردم و سرم رو روشون گذاشتم.
بعد از گذشت دقایق طولانی، صدای قدم هایی رو شنیدم که وارد رختکن شدن.
سرم رو بلند کردم و جیمین رو با یک دست پیراهن و شلوار تمیز روی ساعد دستش، ایستاده بالای سرم دیدم.
یاد حرف تهیونگ افتادم که تاکید کرد واقعیت رو به جیمین بگم.
هنوز هم مطمئن نبودم که باید این کارو بکنم...- بلند شو یه دوش بگیر، منتظرت میمونم
از جام بلند شدم و شرم زده دستی به پشت گردنم کشیدم.
+ جیمینا لازم نیست بخاطر...من...با نشستنش روی نیمکت فهمیدم که قرار نیست جایی بره پس زحمت کامل کردن جمله ام رو به خودم ندادم.
وارد یکی از اتاقک های پشت لاکرها شدم و لباس هام رو یکی یکی درآوردم.
بالای در گذاشتمشون و دوش آب رو باز کردم.
حدود دو دقیقه خودم رو گربه شور کردم و بعد اهرم دوش رو بستم.
لباس زیرم رو از روی در برداشتم و پوشیدم.
با فهمیدن اینکه یادم رفته بود لباس های تمیز رو از جیمین بگیرم سرم رو آروم به در اتاقک کوبیدم.+ جیمین شی
با نگرفتن جوابی از طرف جیمین، این بار بلندتر صداش زدم.
+ جیمیناااا
- اومدم بانیدیگه داشت سردم میشد و پوست دست هام دون دون شده بودن.
البته که بخاطر لحن آروم و لعنت شده ی پارک جیمین نبود که منو بانی صدا زده بود.
YOU ARE READING
𝘼 𝙎𝙞𝙡𝙚𝙣𝙩 𝙇𝙤𝙤𝙠 // 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘮𝘪𝘯
Fanfictionپارک جیمین! دانش آموز ممتاز کلاس B که رویای یک مکالمه عادی داشتن با اون رو باید همراه خودم به گور ببرم... کسی که جذاب و باهوشه و همچنین محبوب دل همه ست... اما من؟ من کسی ام که هیچکس نمیبینتش... حتی پارک جیمین... کاپل: کوکمین کاپل فرعی: سُپ ژانر:...