Part21 !باهام قرار بزار

903 132 88
                                    

بزاقم رو به سختی قورت دادم و چشم هام رو داخل صورت جیمین که تو ده سانتی متری صورت خودم قرار داشت، گردوندم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

بزاقم رو به سختی قورت دادم و چشم هام رو داخل صورت جیمین که تو ده سانتی متری صورت خودم قرار داشت، گردوندم.
هر جایی رو نگاه میکردم جز چشم های گیرا و تاریکش...
طی یک حرکت غیرمنتظره منو روی پاهاش نشونده بود و دست هاش رو دورم حلقه کرده بود.
بخاطر این پوزیشنمون سرم یکم بالاتر بود و جیمین از پایین داشت با نگاهش منو تبخیر میکرد...
بینی دکمه ایش تقریبا روبروی لب هام بود...

+جیم-
-هیشش
حلقه دست هاش رو دورم محکمتر کرد و بعد سرش داخل گردنم فرو رفت.
لب های درشتش مماس با گردنم قرار گرفتن...
دست هام رو که بی هدف و بی حرکت بودن بالا بردم، روی شونه هاش گذاشتم و از روی پیراهن سفیدش بهشون چنگ زدم.

این کلاس لعنتی چی داشت که هر کی اینجا میبود کارش به اینجور چیزها ختم میشد؟!

نفس های گرمش رو روی گردنم حس میکردم...
بدون حرکت اضافه ای، فقط نفس هاش رو روی پوست حساسم رها میکرد و باعث میشد مور مورم بشه...
به قلبم که تا این حد شجاعت به خرج داده بود و هنوز هم میتپید، افتخار میکردم!

با بوسه ریزی که روی گردنم گذاشت لب پایینم رو با شدت گاز گرفتم، طوری که طعم گسِ خون رو روی زبونم حس کردم.
پارک جیمین قصد کشتنم رو کرده بود!

بوسه های پی در پی و متعددی سمت چپ گردنم میزاشت و لب های لعنتیش داشتن به سیب گلوم نزدیک تر میشدن...
همون ناحیه رو این بار طولانی تر از جاهای قبلی بوسید و بعد لب هاش رو از گردنم فاصله داد.
تمام تلاشم رو کردم که آب دهنم رو قورت ندم و باعث خجالت زده کردن خودم نشم...
با چنگی که با دو دستش به کمرم زد، جا خوردم و با تکون کوچیکی که خوردم، باعث شد بدنم کاملا به بدن جیمین بچسبه.
نفس لرزونم رو رها کردم و با خم کردن سرم، به چشم های خمارش خیره شدم.

کششی که بینمون وجود داشت، دیوانه وار بود.
یک خواستن عمیقی رو از طرف این فرشته زمینی حس میکردم که باعث میشد بخوام بال در بیارم و تا خود بهشت پرواز کنم.
البته که بهشت من همینجا، کنار این پسر بود.
حاضر بودم تا آخر عمرم به سمتش پرواز کنم تا بهش برسم.

نگاه تیره شده از شهوتش رو به نگاه شیفته من گره زده بود و هیچ کدوممون حاضر به باز کردن این گره کور نبودیم...
همونطور که ارتباط چشمیمون رو حفظ کرده بود، با دست هاش روی کمرم رو به صورت دورانی مالش میداد و بعد از چند ثانیه به سمت پهلوهام حرکتشون داد و چنگ آرومی بهشون زد.
ناخوداگاه چشم هام بسته شدن و غرق در حس لذتی شدم که از این نزدیکی شیرین به دست آورده بودم.

𝘼 𝙎𝙞𝙡𝙚𝙣𝙩 𝙇𝙤𝙤𝙠 // 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘮𝘪𝘯Where stories live. Discover now