اون الان دوست پسرته...
انقدر خجالتی نباش...
فاک اون دوست پسرمه!
باورم نمیشه.راستش رو بخوای ایده ای برای طراحی در کار نیست، قرار بود وقتی میای داخل کلاس بچسبونمت به در و تا جون دارم ببوسمت و بهت بگم چقدر میخوامت ولی همه چی گند خورد توش که البته ایرادی هم نداره میتونیم الان انجامش بدیم لطفا برو بیرون و دوباره بیا داخل تا من بتونم نقشه تهیونگو عملی کنم.
خب...
این ها چیزهایی بودن که یک نفس داخل ذهنم گفتم اما در واقعیت فقط یک جمله از دهنم بیرون اومد.
+ میـ...میخواستم ببوسمتلرزیدن جیمین که ناشی از خنده بی صداش بود رو حس کردم و با خودم گفتم کاش نامرئی میشدم.
دیگه آب شدن یا تبخیر شدن کافی نبود...
حلقه دست هاش رو دورم محکم تر کرد و با صدایی که هنوز ته مایه های خنده داخلش مشخص بود گفت:
- انقدر شیرینی که میتونم همینجا درسته قورتت بدمفاکینگ شت.
هر چی که راجع به خجالتی نبودن و اینکه اون دوست پسرمه و باید باهاش راحت باشم گفتم، دود شد رفت هوا.
من رو داخل بغلش چرخوند و بوسه ای روی بینیم که دردش رو کاملا فراموش کرده بودم، گذاشت.
- بیا، اینم بوسبا خجالت لب پایینم رو گاز آرومی گرفتم و نگاهم به لب های تو پُرش افتاد.
وقتی متوجه شدم چند ثانیه است که به لب هاش زل زدم، چشم هام درشت شدن و به سرعت نگاهمو دزدیدم.
جیمین سرش رو توی گردنم فرو برد و خنده های عسلیش رو آزادانه رها کرد.
اگر میشد خنده های یک نفر رو بوسید، قطعا اینکار رو با صدای خنده های جیمین انجام میدادم.
صورتم رو بین دست هاش گرفت و گونه هام رو فشار داد که لب هام به حالت نیمه باز جلو اومدن.
- انقدر کیوت نباشبعد از این حرف، محکم لب های منی رو که فقط پلک میزدم و بهش نگاه میکردم بوسید.
سرش رو عقب برد و دوباره کارش رو تکرار کرد.
بارها و بارها بوسه های ریز و درشتی روی لب های جلو اومده ام گذاشت و از لذت هوم های کش داری میکشید.
خجالت احمقانم رو که بهم دهن کجی میکرد، به کناری هل دادم و دست هام رو روی پهلوهاش گذاشتم.
این بار نزاشتم صورتش رو عقب ببره و با مکیدن لب پایینش، بدنش رو به بدن خودم فشار دادم.
قدمی به جلو گذاشتم و بهش فهموندم که به عقب راه بره.
همونطور که روی لب های هم بوسه هایی به سبکی بال زدن پروانه میزاشتیم، چسبوندمش به دیوار کلاس.
بوسه امون رو با گاز گرفتن لب پایینش خشن تر کردم و سرم رو کج کردم تا عمیق تر مزه لب هاش رو حس کنم.
لب ها طعم خاصی ندارن...
اما لب های جیمین در عین نداشتن هیچ طعمی، شیرین بودن!
داشتم عقلم رو از شدت خوشی از دست میدادم...به پهلوهاش چنگ زدم و بعد از بوسیدن هر دو لبش، سرم رو عقب کشیدم که صدای دلچسبی ایجاد شد.
بوسه هام رو به چونه اش و بعد خط فکش امتداد دادم تا به گردنش رسیدم...
با فکر به اینکه داشتم نقشه تهیونگ رو عملی میکردم، وحشت زده دست از بوسیدن گردن سفیدش برداشتم.
خواستم عقب بکشم که دست جیمین بین موهام فرو رفت و سرم رو به گردنش فشرد تا عقب نکشم.
- به کارت ادامه بده
YOU ARE READING
𝘼 𝙎𝙞𝙡𝙚𝙣𝙩 𝙇𝙤𝙤𝙠 // 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘮𝘪𝘯
Fanfictionپارک جیمین! دانش آموز ممتاز کلاس B که رویای یک مکالمه عادی داشتن با اون رو باید همراه خودم به گور ببرم... کسی که جذاب و باهوشه و همچنین محبوب دل همه ست... اما من؟ من کسی ام که هیچکس نمیبینتش... حتی پارک جیمین... کاپل: کوکمین کاپل فرعی: سُپ ژانر:...