فلش بک شب قبل _
موهاش رو از پشت کشید و ضرباتشو تند تر کرد .
بدون توجه به جیغ و تمنا هایی که توی گوشش میپیچید به کارش ادامه داد .
با به شمارش افتادن نفس هاش به ضرباتش ریتم داد و سرانجام بدنش آروم شد .
ازش خارج شد و دستش رو به دیوار کنارش تکیه داد چند ثانیه ای رو واسه آروم کردن خودش اختصاص داد ."کارت خوب بود جیمی ."
مثل تمام سری های قبل به چند کلمه کوتاه اکتفا کرد و بدن دردمند جیمین رو روی تخت رها کرد و بدون توجه بهش به سمت لباس هاش رفت .
حین پوشیدن لباس هاش متوجه حرکت های جیمی شده بود .
بعد از بستن آخرین دکمه پیرهنش به سمتش برگشت و نگاهی به بدن و قیافه رنگ پریده اش کرد ."باهات کاری ندارم آزادی بری "
به سمت خروجی اتاق رفت و پسر رو با هزار درد توی بدنش و کلی فکر توی ذهنش تنها گذاشت .
با غروری که توی چهره اش به نمایش گذاشته بود به سمت اتاق پدرش رفت تا بفهمه دلیل خواسته شدنش چی بوده .
تقه آرومی به در زد و وارد اتاق شد ، طبق معمول پیرمرد روی صندلی بزرگ اتاقش لم داده بود .
"خوش اومدی پسرم "
با قدم های بلند به سمت پدرش رفت و روی کاناپه روی به روش نشست، پاهاش رو روی هم انداخت و دستش رو روی لبه مبل دراز کرد .
"ممنونم پدر . میخاستید منو ببینید، چیزی هست ک باید در جریانش باشم؟ "
نفس سنگینی کشید و جفت دستش رو روی لبه صندلی چرمیش گذاشت و بلند شد، کار تنها پسر و وارث سلطنت نشست .
"گفتن دوباره اینکه تو به زودی وارث سلطنت من میشی ممکنه واست مسئله تکراری باشه اما علارغم تمام مسئولیت هایی که قراره بهت واگذار شه میدونی که هر پادشاه اول باید به فکر ادامه نسلش باشه "
اینکه پدرش الان موضوع ادامه نسل رو پیش کشیده بود براش چیز آن چنان جالبی نبود .
"حفظ صلح با پک های دیگه و دشمن نساختن برای خودت پایه و اساس حکومتت رو محکم میکنه جانگ کوک ، ادامه دادن رابطه های نامشروعت با معشوقت یا هرکس دیگه ای برات خوبیت نداره "
نصحیت های پدرش در رابطه با جیمین گوشش رو دیگه پر کرده بودن .
" من میدونم که شما از اولش حس خوبی به جیمین نداشتید پدر ، اگه حتی یک بار هم واسه شناختنش تلاش میکردید مطمعنم نظرتون راجبش عوض میشد "
"بحث شناختن یا عوض کردن نظرم درباره اون پسر نیست جانگ کوک . تو نمیتونی سلطنتت رو با گذروندن شب هات پیش فاحشه ها بگذرونی ، بحث اداره یک کشور وسطه !"
نفس رو با خشم بیرون داد و پای دیگه اش رو به زمین کوبید و سمت پدرش برگشت .
" جیمین فاحشه نیست پدر !"

BẠN ĐANG ĐỌC
𝐏𝐫𝐨𝐭𝐞𝐜𝐭𝐨𝐫 𝐨𝐟 𝐭𝐡𝐞 𝐦𝐨𝐨𝐧 | Kookv
Fanfiction"جوئن ها تنها ی پسر دارن. یک آلفای خون خالص و جفت از پیش تعیین شده تو. " "پس گفتید که قراره با یه امگا آشنا بشم و اون امگا لونای من خواهد بود ." "نگران نباش، تو از امشب لونای من هستی، برای اولین بار بهت سخت نمیگیرم " "اگر بقیه با خون شون مجازات میشن...