Part 5 | !اولین برخورد

529 66 18
                                    

در حالی که افسار اسبش رو توی دستش لمس میکرد صحبت های دیشبش با پدرش توی ذهنش مرور میشد .

قرار بود با سلطنت مدار های قدرتمندی که از اول عمرش راجبشون شنیده بود روبه رو بشه اما نه به عنوان یه شاهزاده ، بلکه پادشاه !

علاوه بر همه اینا ،نمیشد از کنجکاوی که راجب اون امگا داشت چشم پوشی کنه به وضوع بخش وسیعی از ذهنش رو درگیر کرده بود ، هیچ ذهنیتی راجب اون پسر نداشت.

مسلما دلش نمی‌خواست با کسی که نمیشناسه جفت بشه ، اون جیمین رو بیشتر از چندین سال بود که می‌شناخت و همیشه فکر می‌کرد اون قراره جفتش باشه .

اون روحیه تنوع طلبی داشت ، هرچند که ممکن بود با این کارش کاری کنه جیمی حتی بخواد خودش رو بکُشه ، اما اون برای قدرت هر کاری میکرد .

فکر هاش سرش رو به درد آورده بودن و راه طولانی و گرما کلافه اش کرده بودن .

افسار اسبش رو دور دست هاش پیچید و کشیدش.
دستش رو بالا آورد و سرش رو به سمت افراد پشت سرش چرخوند .

"راه بی وقفه همه تونو خسته کرده ، وقت استراحته "

میدونست حرفاش افرادش رو خوشحال کرده ، میشد خستگی رو از توی چهرشون خوند .

از اسبش پایین اومد و دست آرومی رو تنه قهوه ای رنگش کشید .

نگاهی به جنگل سر سبز اطرافش کرد و به سمت کالسکه ملکه اش رفت !

لبخند آرومی با دیدن فرشته زندگیش زد و با گرفتن دستش به پایین اومدنش از کالسکه کمک کرد .

در حالی که از کالسکه پایین میدم ،چشمش روی پسرش بود که حالا مردی شده بود !

"خیلی کار خوبی کردی گفتی یکم استراحت کنیم واقعا کمرم از تکون های کالسکه داشت می‌شکست "

خنده کوتاهی به حرف مادرش زد ، قدم زدن با اون از کارهایی بود که از بچگی عاشقش بود .

"خب شنیدم دیشب ی مکالمه طولانی با پدرت داشتی ، چطور پیش رفت ؟"

میدونست چه دیر چه زود مادرش بحثش رو پیش میکشه امادگیشو داشت ، پس بدون حرف اضافه ای چیزی که مادرش میخاست بشنوه رو گفت .

"قراره با ی امگا آشنا بشم ، امگای کیم ها و به ظاهر این آشنایی قراره به ازدواجمون ختم شه ."

سروسامان گرفتن پسرش تنها چیزی بود که قبل از مرگش میخاست ببینه ، و میدونست پسرش هم میدونه که اون لبخندش از ته قلبشه.

"این خیلی خوبه جانگ کوک ، تبریک میگم بهت پسرم . تعریف تهیونگ رو خیلی شنیدم هر چند که خودم تا ب حال ندیدمش اما میگن زیبایی اون از الهه ماه چیزی کم نداره . "

پس اسمش تهیونگ بود ! دل آشوبه عجیبی نسبت به اون داشت اما سعی می‌کرد نادیده اش بگیره ،دریغ از اینکه اون پسر قراره زندگیشو به آتیش بکشه .

𝐏𝐫𝐨𝐭𝐞𝐜𝐭𝐨𝐫 𝐨𝐟 𝐭𝐡𝐞 𝐦𝐨𝐨𝐧 | KookvWhere stories live. Discover now