Body shop
Part 4
" ته با لبخند شیطانی در باکس رو باز کرد و کاستوم خدمتکاری که خیلی باز بود و تقریبا همه جاش پیدا بود و فقط یه تیکه پارچه بود رو بهش داد با یه تل و پلاگ "
+ فردا شب مهمون دارم .. باید با این تیپت بیای تا همه بفهمن هم جنده ای هم خدمتکار
-ولی...
+ ولی و اما نداریم .. همین که من میگم .. حالا گورتو گم کن
+ آفرین
-ولی...واقعا نمیشه بیام خونتون؟
بارون داره میاد خیلیم هوا سرده لباس گرم ندارم(مظلوم و ناناعت)
+ خونم که نه .. ولی اگه بخوای قفس سگم جا داره .. میخوای؟
"با حرفایی که مرد میزد قلب پسر خورد میشد و باعث شد اشکاش بیاد و وسایلاشو برداره و بره بیرون زیر بارون
ته هم سریع سوار ماشین چند ملیاردیش شد و دنبال کوک رفت "
+ سوار شو
-ممنون ماشینتون واسه سوار کردن سگ زیادی گرونه(با گریه)
+ نگران نباش .. سگای زیادی رو سوار کردم . الان تا دوباره اون روم بالا نیومده سوار شو
-پس لطفا برید همون سگارو سوار کنید من سگ خونگی نیسم(با گریه)
" ته کلافه از ماشین پیاده شد و کوک رو انداخت رو کولش و اسپنکش کرد "
+ منم سگای وحشی رو خونگی کردم .. کاری نکن توهم جزوشون بشی
YOU ARE READING
body shop
Fanfictionکوک توی بادی شاپ مثل همیشه داشت برای مشتری هاش شیک میزد و دنس میله میرفت که تهیونگ رئیس بادی شاپ توجهش به کوک جلب میشه