Body shop
Part 8
-راجب چی؟(اروم)
+ اول بشین
"کوک دوباره نشست"
+ بخور
بعد حرف میزنیم
-گشنم نیس
اگه شما میخواین بخورین
+ گفتم بخور
کار دارم باهات باید جون داشته باشی
-لابد بازم میخواین منو بزنین که نیاز دارین جون داشته باشم
+ زبون درازی نکن
لازم باشه هم میزنمت
حالا بخور مثل ادم
"چیزی نگفتو با صبونش بازی بازی میکرد و چیزی نمیخورد"
+ قدیم هارو یادت میاد ؟ ( با طعنه و خنده ی غمگین )
-کدوم قدیما؟(با تعجب)
+ همون قدیما که مامان بابات سرایدار عمارت ما بودن .. البته تو خیلی بچه بودی
-یعنی...اون موقه عمارت تو بود اینجا؟؟
+ نه .. اینجا نبود
آخرین باری که دیدمت 5 سالت بود
خیلی پاک و معصوم بودی
بابام برای تحصیل منو فرستاد آمریکا .. فقط 12 سالم بود
تو رو خیلی دوست داشتم نمیخواستم برم ولی بابام مجبورم کرد
سه سال پیش خبر بهم رسید که عمارت آتیش گرفته و هرکی توش بوده مرده .. از جمله پدر و مادر تو و من
برگشتم کره تا تو رو پیدا کنم .. فکر میکردم توی اون آتیش سوزی مردی .. سه سال خود خوردی کردم و زجر کشیدم که چرا نتونستم بدستت بیارم.. دست به هیچکسی نزدم تا اولیمنون باهم باشه ( پوزخندی زد ) نگو از 15 سالگیت رفتی توی اون خراب شده کار کردی
تا اینکه دیروز وقتی رفته بودم تا همه چیز رو چک کنم تو رو دیدم .. اول نشناختمت .. اون تپلو و خجالتی و پاک من کجا .. اون پسری که رسما هیچی تنش نبود و اومد جلو بهم درخواست رابطه داد و بخاطر هیکلش و قیافش آرزوی هرکسی بود کجا
وقتی رفتم زندگی نامت و مشخصاتت رو درآوردم فهمیدم همون پسر 13 سال پیشی که بخاطر پیدا کردنت همجا رو زیر و رو کردم
توی این 13 سال انقدر تغییر کردی یا توی این 3 سال که باعث شد کوک خودم رو نشناسم و فقط از اون پسر معصوم چشمای پاکش باقی مونده باشه و انقدر تغییر کرده باشه که انقد راحت پای هر کی رو به تختش باز میکنه( با بغض )
YOU ARE READING
body shop
Fanfictionکوک توی بادی شاپ مثل همیشه داشت برای مشتری هاش شیک میزد و دنس میله میرفت که تهیونگ رئیس بادی شاپ توجهش به کوک جلب میشه