Body shop
Part5
"کوک دردش گرفتو گریش بیشتر شد"
+گریه نکن کوچولو زشت میشی
-زشت خودتی(کیوت و با گریه)
+حواست به حرف زدنت باشه که تنبیه نشی
"چیزی نگفت و مجبوری توی ماشین نشست ته به سمت عمارتش حرکت کرد و توی راه همش
حواسش به کار های کوک بود
کوک کل مدت ساکت بود و از شیشه ی ماشین به بیرون نگاه میکرد و غم توی چشماش بود"
+رسیدیم پیاده شو
-نمیخوام...اصلا اگرم پیاده شم نمیام تو قفس سگت...
میرم تو باغت ی گوشه میشینم فکر نمیکنم خوشت بیاد سگ هایی که دستمالی میشن بیان تو خونت
-دقیقا خوب شد خودت فهمیدی پیاده شو تا با روش خودم پیادت نکردم
"با چشم غره پیاده شد و رفت جلوتر تو باغ و نشست رو زمین"
+باهام بیا
-نمیام همینجا میمونم
"ته نفس عمیقی کشید و با خشم به سمت کوک رفت"
+دیگه خیلی اون روی من رو بالا اوردی(با داد)
"و بعد از موهای کوک کشید و به سمت قفس سگ های وحشی و بزرگش برد"
-آیییی ولم کن(با گریه)
+ببند دهنتو تا دندوناتو توی دهنت خورد نکردم
-ولم کن خواهش میکنم باشه خودم میرم
+میخواستم درست باهات رفتار کنم ولی دیدم با ی حیوون هرچقدر بهتر رفتار کنم هارتر میشه
"کوک برای اینکه ته ولش کنه و لحظه ای حواسش پرت بشه مجبور شد محکم لب هاش رو روی لب های ته بکوبه
YOU ARE READING
body shop
Fanfictionکوک توی بادی شاپ مثل همیشه داشت برای مشتری هاش شیک میزد و دنس میله میرفت که تهیونگ رئیس بادی شاپ توجهش به کوک جلب میشه