×واسا ببینم واقعا واقعا دیدیش؟
+اره
×خب چی گفت یا واکنشش چی بود؟
+هیچی... هیچی نگفت فقط بهت زده نگام میکرد اما وقتی که اون پسر کوچولو کنارش صداش کرد فقط یه مشکلی نیستی بهم گفت و رفت.
لیوان ودکاش رو میخواست سر بکشه که چانگبین جلوش رو گرفت
×اینقدر نخور هیونگ
+من که داره میمیرم باز چه فایده ای داره که بخورم یا نخورم
لیوانش رو دوباره سمت لباش برد
×حتی با وجود اینکه مینهو رو دیدی باز هم میخوای بمیری ، اینقدر زود تسلیم شدی؟
بنگ چان مکث کرد لیوانش رو پایین آورد و با کلافگی و عصبانیت رو میز کوبوندتش
+میگی چیکار کنم؟ها
به مبل تکیه داد و ادامه ی حرفش رو گفت
+اون قطعا منو فراموش کرده چانگ اون منو نمیخواد
اون با یکی دیگه تو رابطه س .
×از کجا میدونی شاید تو رو دوست داشته باشه، اصلا از کجا میدونی تو رابطه س ؟ چون یه بچه پیشش بود؟
+چرا باید دلم رو برای اون شاید صابون بزنم؟
×هیونگ تو مگه دوستش نداری عاشقش نیستی؟ ها؟دستش رو روی شونه ی بنگ چان گذاشته
×پس چرا داری خودت رو تسلیم میکنی؟هوم؟
برو شانست رو امتحان کن . اون دوست داره هیونگ میفهمی؟ دوستت داره.
+تو از کجا میدونی هنوز هم دوستم داره ها؟ چرا باید کسی رو که ۵ سال آزگار ترکش کرده رو دوس داشته باشه؟
×اون که بیخودی نیومده تو اون پارک هیونگ ، مینهو هنوز دوست داره ، هنوز به فکر توعه ، هنوزم به فکر تو عه ، هنوز هم عاشقته.پسر بزرگتر هوف کلافه ای کشید و از مبل بلند شد.
+ممنون چانگ
×خواهش میکنم هیونگ ، به حرفام فکر کن
پسر در جواب یه سری به نشونه ی تفهیم تکون داد و سمت در رفت ،پسر کوچک تر هم تا وقتی که سوار ماشین بشه اون رو بدرقه کرد..
رایتر:
شب ساعت۱۰:۱۵ بعد از اینکه به خونه اومد مستقیم رفت سمت حمام ،قطعا یه دوش آب گرم بهترش میکرد. بعد از اینکه از حمام اومد بیرون و لباس هاش رو پوشید رو تخت نشست داشت تمامی اتفاقاتی رو که امروز گذروند رو مرور میکرد : دیدن مینهو و پسر کوچولوش ، نگاه بی حس مینهو ، که یه حسی درونش بهش میگفت اون نگاه بی حس قطعا فقط یه نقاب بود، و حرف های چانگبین .
چشماش رو بست و رو تخت دراز کشید و ساعد ش رو روی چشماش گذاشت .
به حرف های چانگبین فکر میکرد
واقعا مینهو دوستش داشت؟
این سوال رو از خودش پرسید و هیچ جوابی پیدا نکرد، هیچ جواب منطقی ای هم وجود نداشت ، چطور کسی رو که ترکت کرده رو میتونی هنوز هم دوستش داشته باشی؟
اما چطور اون عشق و اون شور هیجان تو زندگی شون رو فراموش کرده بود که فکر میکرد مینهو هنوز عاشق ش نیست؟
یهو فکرش رفت پیش اون پسر بچه ی کیوت، درست مثل یه روباه کوچولو شیطون بود.
چشمای کشیدش ، پوست سفیدش ، بینی کوچیک و نخودیش ، لبای کوچیک و سرخش و موهای لخت و ابریشمی مشکیش .
با فکر کردن به اون پسر بچه ی دوست داشتنی یه لبخند محو زد .
یعنی اون پسر بچه ، پسر خودش بود؟ بچه ی خودش و مینهو بود؟ شباهتی بهش نداشت اما به مینهو هم فقط چشمای کشیده ش و پوست سفیدش .
اگه اون بچه، پسر خودش بود واقعا شرمنده ش بود اون بچه ۵ سال ش رو بدونه پدر بزرگ شده بود .
یعنی باز هم میتونست عشق ش و پسر دوست داشتنی ش رو ببینه؟
خوب باید سپرد دست تقدیر ، تقدیر مشخص میکنه که اون ها باز هم میتونن هم رو ملاقات کنن یا نه .
YOU ARE READING
Another Chance (Stray Kids ver)
Fanfictionاما...این موضوع یعنی فراموشی برام صدق کرده ؟ نمیدونم... ولی فکر کنم اون تونسته فراموشم کنه :) کاپل اصلی: چانهو کاپل فرعی:چانگمین ژانر: پلیسی، اسمات، رمنس،اگنست ، امپرگ( کسی حامله نمیشه)