Part 20

19 7 0
                                    

[هم به تو و هم به دوست‌پسرت گفته بودیم که این پرونده رو ببندی جناب دادستان، ولی کو گوش شنوا؟]

موبایل از توی دستش به زمین افتاد، به همراهش پا های بنگچان هم سست شدن و اون رو به زمین انداختند.
آشفته،عصبی و مضطرب اینها احساساتی بودند که به جسم مرد حمله ور شده بودند.
 چنگی به موهاش زد.
+لعنتی!
داد زد،دادش به حدی بلند بود که گنجشک های روی تراس رو به پرواز وادار کرد.
به زور میتونست نفس بکشه، کراوتش رو درآورد و دوتا از دکمه های پیراهنش رو باز کرد، سینه ش به شدت بالا و پایین میشد و اصلا این وضعش خوب نبود مخصوصا اینکه چند وقت قرص هاش رو نمی‌خورد.
گوشیش رو گرفت و سریع با هاجون تماس گرفت.
# سل...-
+هاجون زود باش کل تیم رو جمع کن وبه آدرسی که برات میفرستم بیایین، دو نفر رو دزدیدن.
چان نذاشت پسر پشت خط چیز دیگه ای بگه و قطع کرد. بلافاصله لوکیشن رو برای ها جون فرستاد و تنها کاری از پسش بر می‌میومد این بود که منتظر باشه و به چیزی هم دستش نزنه که مبادا مدرکی رو از بین ببره.
بعد ۴۰ دقیقه پلیس اومده بود و درحال موشکافی کردن توی خونه بودند، یه افسر هم داشت از چان اطلاعات مینهو و جونگین رو می‌گرفت.
هاجون پیش مرد اومد و با گفتن"هیچ مدرکی پیدا نکردیم" آشفته ترش کرد. چان دستی لای موهاش کشید، نفس ش رو عصبی به بیرون داد و با کمی مکث یهو یاد مهدکودک جونگین افتاد و زمزمه وار گفت:《مهدکودک!》
#بله؟
چان اینبار به ها جون نگاه کرد و حرفش رو واضح و سریع  گفت:《مهد کودک شکوفه ها...زود باش باید بریم اونجا به کسایی که تو اداره هستن هم بگو دوربین اطراف اونجا رو چک کنن، تمام کوچه ها و خیابون هاش رو》
هاجون بلافاصله تمامی کسایی که تو خونه بودند رو با خبر کرد و از اونجا رفتن.
# از چهل و شیش به چهل و چهار.
٪چهل و چهار بگوشم.
# تمامی دوربین های اطراف مهدکودک شکوفه ها رو چک کنین.
٪اطاعت میشه.
ها جون همینطور که در حال رانندگی بود با بی‌سیمی ش دستور داده بود تا اون محل رو چک کنن.
چند دقیقه بعد پشت ماشین دادستان کل پارک کرد و پشتبندش ماشین های پلیس دیگه.
خوشبختانه مهد کودک هنوز باز بود.
.
.
.
لای چشماش رو باز کرد، دیدش تار بود برای همین چند بار پلک زد تا دید واضحی داشته باشه.
دیوار های خاکستری فلزی، نور ضعیف یه لامپ و نور کم خورشید، اینها تنها چیزی بود که میدید. کمی گذشت که متوجه موقعیت ش شد، دراز کشیده بود و انگار توی یه انبار بود؟
هیچ ایده ای درباره  جایی که هست نداشت.
~زود باش بلند شو.
یه مرد نسبتا مسنی با بدخلقی گفت.
مینهو تازه متوجه جونگین شد که توی بغلش مچاله شده و درحال هق هق کردن بود. جونگین رو بیشتر به خودش فشرد و با وجود سر گیجه ای که داشت روی پاهاش ایستاده.
_اینجا کجاست؟
مینهو با صدای ضعیف و گرفته ای از مرد مسن پرسید، ولی مرد بدونه توجه به سؤالش دو دست لباس کهنه و قدیمی جلوش روی زمین پرت کرد .
~اینارو بپوش.
مینهو اخمی کرد و اون لباس ها رو از روی زمین برداشت و به انتهای اون اتاقک کوچیک رفت که با دیوار انگار به دو قسمت تقسیم شده بود رفت ، اونجا یه توالت و یه پنجره  کوچیک مستطیلی که بالا بود وجود داشت.
اول لباس های جونگین رو عوض کرد و بعد لباس های خودش رو، درحال عوض کردن لباس ش که بود متوجه ی کمبود یه چیزی شد...گردنبند ش!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: 2 days ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Another Chance (Stray Kids ver)Where stories live. Discover now