Part 14

29 3 0
                                    

*ب.بابا؟

جونگین درحالی که با حوله ی تن‌پوش سفید خرگوشیش و موهای خیس ش که قطره های آب ازش چکه میکردن با چشمای درشتش گفت.

مینهو و چان نمیدونست که چرا خشک شده بودن و فقط متعجب همدیگه رو نگاه می‌کردند.
در این جور مواقع معمولا آدما احساساتی میشدن ولی چان و مینهو از استرس لال شده بودن.

جونگین با ندیدن واکنشی از پدراش قدمی به طرفشون برداشت .
چان آب دهنش رو قورت داد و مینهو به وضوح پایین و بالا شدن سیبک گلو ی چان رو دید، خودش هم استرس داشت، از نظرش بیشتر از چان .

مینهو سریع به خودش اومد و تلاش کرد موقعیت رو به دست بگیره. دستاش رو روی بازو های مردش گذاشت و برای اینکه اون رو به خودش بیاره فشار کوچیکی وارد کرد، انگار که چان الان هوشیار از موقعیت شون شده بود و نگاهش پر از استرس بود.
مینهو برای آروم کردم چان نگاه گرم و اعتماد آمیز ش رو بهش داد و زیر لب گفت:
_نگران نباش!

انگار این "نگران نباش" براش مثل مسکن عمل کرد.
یه نفس عمیقی کشید و به پسرش که حالا کنار پاش وایستاد بود نگاه کرد.
شرمندگی و دلتنگی کل وجودش رو در بر گرفته بود.

وقتی که به چشمای مظلوم پسرش خیره شد ، پاهاش سست شدن و روی زانو هاش نشست، جسم کوچیک پسرش رو محکم بغل گرفت و به همراهش اشک هایی رو که تا چند دقیقه ی پیش سد راهشون شده بود،  اجازه ی ریختن داد.
جونگین هم اشک هاش رو آزاد کرد و لباس باباش رو خیس می‌کرد. چان با صدای هق هق های جونگین شروع کرد نوازش کردن کمرش و بوسه گذاشت روی موهای خیسش و پیشونیش.

بعد از چند دقیقه تو بغل هم بودن ،آروم گرفته بودن و هیچ اشکی نمی ریختن، فقط صدای هق هق های ریز جونگین شنیده میشد.

چان با لحنی که توش آثاری از غم بود گفت:《
جو..جونگین؟!》

جونگین که سرش رو توی گردن باباش مخفی کرده بود گفت:《 بله بابایی؟》

+بابایی رو می بخشی؟

جونگین سرش رو از گردن بابا ش جدا کرد و کنجکاو بهش نگاه کرد.
*بلای چی؟

+برای اینکه پیشت نبودم، پیش تو و پاپات نبودم.
*ولی بابایی مگه تو بلای کار نلفتی؟

چان نفسش رو سنگین بیرون داد و بوسه ای روی سر جونگین گذاشت.
+اره...رفتم..و.ولی ازتون دور بودم،نبودم؟

جونگین  فینش رو بالا کشید و همینطور که یکی از دستاش دور گردن چان حلقه شده بود با اون یکی دستش با انگشت شصت کوچکش رد اشک روی صورت باباش رو پاک کرد.
*دول بودی...بعدشم بلام مهم نیت که چه تالی کلده باتی من بادم میبتدمت. )دور بودی...بعدشم برام مهم نیست که چه کاری کرده باشی من بازم می‌بخشمت)

چان به خاطر حرف جونگین تک خنده ای کرد و گونه ی سفید و تپلش رو بوسید .
+روباه کوچولو بابا،خیلی دوست دارم.

Another Chance (Stray Kids ver)Where stories live. Discover now