جیسونگ بعد از جمع کردن وسیله هاش چترش رو باز کرد و به سمت خونش پا تند کرد، باران وحشتناک همراه با رعد و برق میزد و میبارید، خوشبختانه به حرف هواشناسی گوش کرده بود و با خودش چتر آورده بود مگرنه بازم قرار بود خیس بشه و سرما بخوره که جیسونگ اصلا از سرما خوردگی خوششنمیومد چون اونوقت باید میرفت دکتر و بهش هزارتا دارو میداد و تنها چیزی که دوست داشت اینکه چندروزی مدرسه نمیرفت حداقل اینجاش رو دوست داشت، جیسونگ یه پسر ۱۸ ساله هست که تنها زندگی میکنه با کارکردن تو روزای تعطیلش خرج زندگی و مدرسش رو میده خوشبختانه حقوقش زیاده و تو روزای تعطیل هم تمام شیفت کار میکنه و از حقوقش و خونه کوچیکش راضیه همینکه داشت به خونه میرفت صدای یه گریه رو شنید صدارو دنبال کرد و به گربه ای رسید که توی زمین درازکشیده بود و دستشم زخمی بود.
جیسونگ:آخی عزیزم کی این بلارو سرت اورده؟
جیسونگ دلش نیومد و گربه رو اروم توی بغلش گرفت و زود به خونه پا تند کرد قبل از اینکه هوا تاریک بشه، به آپارتمانش رسید و کلیدهاش رو درآورد سوار آسانسور شد و طبقه آخر رو زد و منتظر شد در این حال گربه سفید توی بغلش رو ناز میکرد به واحدش رسید در رو باز کرد و به داخل رفت، گربه رو آروم روی مبل گزاشت و گفت: همینجا منتظر بمون من برم لباس هام رو عوض کنم و بیام.
زود به اتاقش رفت و لباساش رو عوض کرد و اومد گربه رو ورداشت اروم روی بالشت گزاشت و جعبه پانسمان رو درآورد و گفت: خوشبختانه زخمت اونقدرا هم بد نیست میتونم پانسمانش کنم.
با دقت زخم گربه خوشگل روبه روش رو پانسمان کرد و بعد از اینکه دستش رو با باند بست جعبه رو بست و گزاشت سرجاش و گفت: حتما گشنت هست وایسا من یه چیزی دارم الان برات میارم.
زود رفت و با ظرف غذا برگشت و اون رو جلوی گربه گزاشت گربه با ترید نزدیکش شد و کمی از اون غذا خورد بعد از اینکه خوشش اومد نزدیک اومد و شروع کرد به خوردن، جیسونگ سر گربه رو ناز کرد و گفت:هوم حتما تو هم باید مثل من تنها باشی درسته؟ پس نظرت چیه نگهت دارم؟
گربه بعد از اینکه غذا رو تموم کرد به جیسونگ خیره شد، جیسونگ اروم اون رو ورداشت به اتاقش برد روی تختش گذاشت خودشم کنارش دراز کشید و بهش خیره شد و گفت: اسمت رو چی بزارم؟ پشمک؟ یا نمیدونم بزارم مارشمالو؟ اصلا پشمک صدات میزنم.
به سقف خیره شد و گفت: پشمک امروز خیلی روز بدی بود امتحانم رو خیلی بد دادم و بدبخت شدم... از ریاضی متنفرممم ایکاش مثل تو گربه بودم.
همینکه داشت غر غر میکرد خوابش برد گربه بغلیشم کنارش دراز کشید و بهش خیره شد، نصف شب وقتی ۱۲ شد جیسونگ احساس کرد تختش کمی تکون خورد ولی چشماش رو باز نکرد و به خوابش ادامه داد تا اینکه صبح شد با احساس اینکه نفسای یکی به صورتش میخوره چشماش رو باز کرد با یه پسر مو بلوند چشم تو چشم شد که چشماش رو بست ولی یهو با درک موقعیت خواست پاشه که کلش به کله اون پسره خورد.
جیسونگ:اخخخخخ کله قشنگممم.
اون پسره خودشم آخ گفت که جیسونگ زود پاشد و گفت: تو کی هستی اینجا چیکار میکنی؟ صبر کن پشمک کجاستتتت؟
پسر بهش نگاهی کرد و گفت: پشمک کیه؟
جیسونگ: شت هولی صدات چرا اینقدر دیپ است؟
پسر بهش با گیجی نگاخ کرد و گفت: اینی که گفتی یعنی چه؟
جیسونگ: هان؟ گربه کجاست؟ گربه سفید رنگ که دیروز آوردنش خونه؟
پسر اهانی کرد و گفت: اون گربه منم.
جیسونگ:چی پشمک من تویی؟
فلیکس:اولا اسمم پشمک نیست فلیکس هست دوما آره من همون گربه هستم.
جیسونگ:ثابت کننن.
فلیکس دست زخمیش رو بهش نشون داد و گفت: بیا این رو مگه تو تعمیرش نکردی؟
جیسونگ:تعمیر نه پانسمان.
فلیکس:پانسمان یعنی چی؟
جیسونگ: چی معنیش رو نمیدونی؟ اصلا تو کی هستی؟
فلیکس: من فقط یه گربه ساده هستم که از دست یه پیرزنه خشن که میخواست من رو بکشه فرارکردم و نمیدونم دستم به کجا خورد و خون اومد ازش و بعد تورو دیدم.
جیسونگ: خیلی خب آدرس رو بده تورو برش گردونم.
فلیکس ترسیده پای جیسونگ رو گرفت و با بغص گفت: نه نه خواهش میکنم اون به من آسیب میزنه توروخدا بزار پیشت بمونم به خدا هیچ کاریت نمیکنم لطفا.
جیسونگ کمی دلش سوخت و گفت: باشه ولی به یه شرط که مزاحمت بهم ایجاد نمیکنی.
فلیکس پاشد ولی بعد یهویی افتاد زمین و آخ گفت.
جیسونگ:خوبی؟
فلیکس:یادم نبود عین تو آدمیزاد شدم.
جیسونگ: انسان شدی آدمیزاد دیگه قدیمی و خز شده.
فلیکس:خز یعنی چی؟
جیسونگ با فیس پوکر بهش زل و گفت: هیچی اشیا یا کلمه هایی که خیلی قدیمی هستن میگن خز شده یا همون از مد افتاده.
فلیکس:آهان... پانسمان یعنی چی نگفتی.
جیسونگ: همینکه دیروز من زخمت رو بستم بهش میگن پانسمان.
فلیکس:اسمت چیه؟
جیسونگ:اهم هان جیسونگ جذاب هستم.
فلیکس: همچینم جذاب نیستی.
جیسونگ:یااااا.
فلیکس:عین سنجاب ها هستی درست.
جیسونگ خواست یه چیزی بگه که فلیکس عطسه کرد و باعث شد گوشای گربه ایش در بیان.
جیسونگ:هولیییییی شتتتتت.
فلیکس:هان؟
جیسونگ:گوشات.
فلیکس:اوه گوشام.
جیسونگ نزدیکش اومد و گوشای فلیکس رو ناز کرد.
فلیکس:آخيش چه آرامشی.
جیسونگ به لباسایی که تن فلیکس بود نگاه کرد و گفت: هی اینا لباسای منه.
فلیکس: انتظار نداشتی که لخت بمونم؟
جیسونگ: خیلی خب حالا اینبارو... وای مدرسم دیر شدددد.
جیسونگ پاشد و زود لباساش رو پوشید که فلیکس گفت: مدرسه چیه؟
جیسونگ: یه مکان که میرن توش درس میخونن و البته مکان زجرآور هم هست.
فلیکس: منم میخوام بیاممم.
جیسونگ:چی امکان نداره.
فلیکس:لطفاا خواهش میکنم من از تنهایی میترسم لطفا لطفااا.
جیسونگ ناچار گفت:آخه لباس... آهان وایسا.
جیسونگ لباسی که اول سال کمی براش کوچیک بود و بعد براش عوض کرده بودن رو ورداشت و به فلیکس داد و گفت: اینارو بپوش، زود تند سریع.
فلیکس گفت: چرا اینا یه جوری هستن؟
جیسونگ: سوال بسه زود بپوششون.
فلیکس باشه ای گفت و رفت به یه گوشه دیگه و لباساش رو عوض کرد، جیسونگ زود حاضر شد و به فلیکس نگاهی انداخت و لباساش رو درست کرد و گفت: عالی شد بریم.
گوشیش رو ورداشت و گزاشت توی کیفش و دست فلیکس رو گرفت و از آپارتمان خارج شدن.
Vote and comment ♥️
خب سلامممم اینم از پارت اول چجور بود؟ دوستش داشتین؟ لطفا نظراتتون رو بگین.
YOU ARE READING
My little cat boy 🩵🤍
Fanfiction● قسمتی از داستان: جیسونگ:وای کراشممم! این و گفت و پشت فلیکس قایم شد،فلیکس به کسی که جیسونگ گفته بود کراشش نگاه کرد و گفت: واسه چی قایم میشی بریم به آقای کراش سلام کنیم. جیسونگ محکم گرفتتش و گفت: نهههه. چی میشه اکه جیسونگ موقع برگشتن از مدرسه به یه...