part 9

229 27 36
                                    

هیونجین: سلامم، صبح بخیر بیبی.
جونگین: سلام و کوفت سلام و زهرمار.
هیونجین کنار جونگین نشست و گفت: چرا گاردت رو نمیاری پایین؟
جونگین بی حوصله گفت: اعصاب ندارم توهم رو مخم نرو میزنم میمیری ها.
هیونجین:چی شده؟ کی ناراحتت کرده برم حسابش رو برسم.
جونگین:بشین ببینم اه...کلا از زندگی خسته هستم.
هیونجین:یعنی چی؟
جونگین: آیا دارم به چه زبانی صحبت میکنم که متوجه نمیشی؟ فرانسوی؟ عربی؟ ایتالیایی یا تایلندی؟ میگم از زندگی کردن خسته هستم روحیم پایین اونده امید به زندگیم خیلی کم شده.
هیونجین کمی فکر کرد و بعد بشکنی زد و گفت: تو به مسافرت احتیاج داری.
جونگین: ها؟
هیونجین: آخرین مسافرتت کی بود؟
جونگین: من مسافرت نرفتم اصلا
هیونجین: چییییی؟ واقعااااا؟
جونگین:اوهوم.
هیونجین: اوه مای... خب پس میبرمت.
جونگین:وایسا ببینم کجا میبری من رو؟
هیونجین: بخ نظرت چیه به کاپل قشنگمونم بگیم بیان؟(اشاره به جیسونگ و فلیکس)
جونگین: اونا که باید باشن نباشن که نمیام.
هیونجین: خوبه پس‌ بیا بریم پیششون.

فلیکس: نخیررررررررر من این یکی رو میخواممم.
جیسونگ:بابا این یکی خوشگلترهههههههههههه.
فلیکس:نوچچچچچچچ من نمیخوام اون رو.
جیسونگ به سرش زد و گفت: ولی اینجا حرف آخر حرف منه نه تووو پس دین رو میگیریم و میندازیم افتاد؟؟؟؟؟
فلیکس: نخیررررر....
جونگین: دعوا نکنین سرچی دارین دعوا میکنین؟
جیسونگ: سر انگشتر و گردنبند های کاپلی و ست.
جونگین: ای کاش دغدغه منم همین بود.
فلیکس: چی شده مگه؟
هیونجین: خب من و جونگین یه تصمیمی گرفتیم و گفتیم بریم به مسافرت و شما رو هم همراهمون ببریم.
فلیکس: مسافرت چیه؟
هیونجین:نمیدونی؟
جونگین: ما باید از کجا بدونیم درحالی که کل زندگیمون تو قف...نه یعنی تو این شهر بزرگی و مدرسه گذشته هه هه.
فلیکس:نگفتین چیه مسافرت.
هیونجین: به سفر کردن تو شهر های مختلف مسافرت میگن... واقعا نرفتین با خوانواده هاتون؟
معلومه که نرفته بوون اونا فقط سه گربه بودن از کجا باید میرفتن، جونگین بخاطر اینکه هیونجین به گربه بودنشون شک نکنا گفت: همه مثل شما خرپول نیستن و از خوانواده پولدارم نیستن.
هیونجین: خب پس من میبرمتون با هواپیمای مخصوصم.
دوتا گربه به هیونجین با گیجی‌تمام زل زدن که جیسونگ گفت: ببخشید ولی مدرسه قراره چیکار کنیم؟ شما استسنائی هستین ولی ما چی؟ ما حتی تو موقع مریضی نمیتونیم مرخصی بگیرم چه برسه به الان که قراره بریم مسافرت.
هیونجین لبخندی شیطانی زد و گفت: نگران نباشین حلش میکنم بسپارینش به من.

جیسونگ:ساکت بشین ببینم عه.
هرسه تاشون گوشاشون رو به در چسبونده بودن تا صحبت های مدیر و هیونجین رو بشنون.
جونگین: این هیونجین چه قشنگ بلده به سر همه شیره بماله، نه مثل اینکه داره ازش خوشم میاد.
با باز شدن در هرسه تاشون توی کف زمین اتاق مدیر افتادن به باهاشون نگاه کردن که هیونجین و مدیرشون رو بالای سرشون رو دیدن.
هیونجین:دیدین گفتم آقای مدیر که حالشون خوب نیست عقلشون رو از دست دادن و دیوانه شدن نرمال نیستن؟باید دوپینگ کنن.
"درسته، هروقت خواستین میتونین به مدرسه بیاین"
مدیر با دلسوزی کامل بهشون زل زد و بعدش از کنارشون رد شد که صدای فلیکس در اومد.
فلیکس: اهاییییی مگه من بالشم دوتاتون روی من دراز کشیدین؟ بکشین کنار له شدمممممممم کمکک.
جیسونگ: هروقت جونگین عزیز باسن مبارکش رو بکشه کنار بلند میشم از روت.
جونگین از روی جیسونگ بلند شد و عینکش رو درست کرد و گفت: به مدیر چی گفتی اونطوری بهمون زل زده بود؟
هیونجین: گفتم مشگل عقلی دارین.
جونگین: بفرمایین مارو دیوونه کرد و گذاشت اونور، رسما بگو ابرومون رو برده پیش مدیر.
هیونجین: حرص نخورین همین الان شمارو میزارم خونتون و برین وسایل هاتون رو جمع کنین که فردا میام دنبالتون خوشگلا.
فلیکس با کمک جیسونگ از زمین پاشد و گفت:آخ کمرم.
جیسونگ:کجاش درد میکنه؟
جونگین با حالت چندشم گفت: آه اه ادای عروس و دامادهای تازه رو درنیارین حالم بد شد اه اه.
هیونجین: ما هم از این روزا دارین خوشگله.
جونگین: ایششش.
هیونجین: منتظر چی هستین بیاین بریم دیگه.
جیسونگ: یه لحظه واقعا الان داریم از مدرسه خارج میشیم؟ الانننن؟
هیونجین: آره همین الان و فردا صبح هم همونطوری که امروز گزاشتمتون ورتون میدارم.

My little cat boy 🩵🤍Where stories live. Discover now