هیونجین: خودم با چشمای خودم دیدممممم دم و گوش دراور...
ادامه حرفش با گرفته شدن دهنش توسط جونگین، فلیکس وجیسونگ موند.
جونگین: توروخدا صدات رو بیاد پایین، درسته دور از دید مردم هستیم ولی شاید ممکنه یکی بشنوه.
دستاشون رو از دهن هیونجین ورداشتن که جونگین گفت: قول میدم همه چیز رو توضیح میدم فقط خواهش میکنم اروم و ساکت باش.
جونگین کنار هیونجین نشست و گفت: درسته من انسان نیستم میشه گفت یه گربه هستم، و اون چیزایی که دیدی درست بود... فلیکسم عین من یه گربه هست.
هیونجین به فلیکس نگاه کرد و گفت: توهممم؟
فلیکس خجالت زده سر تکون داد و جونگین گفت: حالا فهمیدی چرا نمیخواستیم از خوانواده هامون بگیم؟ بخاطر اینکه ما هیچی از خوانواده هامون یادمون نیست نمیدونیم کی هستیم و خوانواده هامون کیه... و این گردنبند ها توی گردن هر گربه ای که تبدیل انسان شده هست و خودمون نمیتونیم درش بیاریم هروقت عشق حقیقمون رو پیدا کردین این از گردنبندمون باز میشه و خودش میفته اگه پیداکنید و طرف بهمون خیانت کنه و پسمون بزنه رنگش تبدیل سیاه میشه و مارو میکشه و خیلی خطرناک هست واسمون بخاطر همین نمیخواستم عاشق هیچکی مخصوصا تو باشم میفهمی؟این گردنبد ها شوخی بردار نیستن.
فلیکسم با ناراحتی به گردنبدش زل زد و گفت: درسته، درست مثل یه طلسم میمونه اگه عشق واقعیمون رو پیدا کنیم این گردنبد از گردنمون در میاد و باعث میشه تبدیل انسان بشیم ولی اگه نه میمیریم و نباید بزاریم کسی از هویتمون خبر دار بشه به کسایی قابل اعتماد هستن میتونیم رازمون رو بگیم نه به هرکسی...خواهش میکنیم مارو به هیچکی لو نده اگه یکی از بین من و جونگین لو بره اون یکیمون هم لو میره.
جونگین: متاسفم... میدونم دروغ گفتم بهت ولی واقعا چاره دیگه ای نداشتم.
هیونجین رسما گیج شده بود نمیدونست چی بگه فقط به جونگین زل زده بود، جیسونگ نزدیک فلیکس رفت و بهش اشاره کرد که اونا باید برن بیرون و دست فلیکس رو گرفت و برد اونور ساحل و موند هیونجینی که به جونگین زل زده بود و نگاش میکرد.
هیونجین: خب...
جونگین: میدونم عصبانی هستی حق داری منم جای تو بودم عصبانی میشدم.
هیونجین: ولی این چیزی از عشق من بهت رو کم نمیکنه.
جونگین با چشمای اشکی به هیونجین زل زد و گفت: چی؟
هیونجین نزدیک جونگین اومد و گفت: خب...ببین آره عصبانی هستم که چرا دروغ گفتی ولی تو هم حق داری... ولی اینا چیزی از عشق من بهت رو کم نمیکنه.
دستای جونگین رو گرفت و گفت: اجازه بده من همون فرد باشم که قراره این طلسم رو از روت ورداره اجازه بده من همون فردی باشم که تا آخر عمر باهات هست، اجازه بده همیشه پیشت باشم و دوستت داشته باشم.
جونگین نمیتونست باور کنه هیونجین داره اینارو میگه فک میکرد هیونجین قراره ترکش کنه و تا خواست چیزی بگه هیونجین بوسیدتش و اینبار بدون اینکه اون رو پس بزنه تو بوسه همکاری کرد د هیچکدوم از اونا متوجه پاره شدن زنجیر کریستال دور گردن جونگین که به زمین افتاد نشدن.جیسونگ: ماه چقدر خوشگله.
فلیکس: ولی به اندازه تو نمیشه.
جیسونگ: میبینم کم کم داری لاس زنی رو یاد میگیری..فلیکس خندید و سرش رو گزاشت رو شونه جیسونگ و گفت: جیسونگی... من رو چقدر دوست داری؟
جیسونگ:هوممم بزار فکر کنم البته فکر کردن نمیخواد....بیش از چیزی که فکرش رو میکنی.
فلیکس: منم همینطور.
جیسونگ به دریانگاه کرد و گفت: هی بیا بریم داخل دریا.
جیسونگ به سمت دریا رفت و شروع کرد به سنا کردن و فلیکسی که الان تونسته بود شنا رو توسط جونگین یاد بگیره به دنبال جیسونگ رفت.
فلیکس:زیاد دور نشو کوسه میاد میخورتت.
جیسونگ: کوسه این وقت شب اینجا چیکار میکنه آخه بی عقل؟
فلیکس: نه خطرناکهههه.
جیسونگ خندید و به زیر درسا رفت و پای فلیکس رو کشید که باعث شد فلیکسم بره زیر دریا، کمی زیر دریا شنا کردن و بعد به روی هوا رفتن تا هوای به ریه هاشون برسه.
فلیکس: شنا تو این وقت شب چقدر حال میده.
جیسونگ آره ای گفت و کمی اونور تر شنا کرد فلیکسم به دنبالش رفت بعد از اینکه با هم کلی خندیدن و بازی کردن جیسونگ نزدیگ فلیکس اومد و گفت: فلیکس؟
فلیکس: بله؟
جیسونگ: میخوای گوشات رو ببینم و چشمای رنگی گربه ایت رو لطفااا.
فلیکس: اینجا؟
جیسونگ: نگران نباش پشتت به مردم هست و ساحل الان خلوت شده و فقط یه چند نفر هستن و ازشون دور تر هستیم کسی نمبینه.
فلیکس:باشه پس وایسا.
فلیکس چشماش رو بست و یهو با دراومدن گوشای گربه ایش و چشماش که الان به ابی زیبا تغییر رنگ داده بودن رو باز کرد و گفت: بفرمایین.
جیسونگ گوشای فلیکس رو ناز کرد و بهشون دستم زد و بعد به چشمای آبی فلیکس زل زد و گفت:واووووو، درست مثل همون روزی که اون گربه رو پیدا کردم چشماش آبی بود هستی.
فلیکس: خودشم دیگه.
جیسونگ: میدونم...خیلی گوشات خیلی نازه و چشماتم خیلی خوشگله.
فلیکس خندید و گفت: نرمن آره؟
جیسونگ: خیلیییی.
بعد از مدتی گوشای فلیکس ناپدید شدن و،رنگ چشماشم به حالت اولیه خودش برگشت، جیسونگ نزدیک فلیکس اومد و اون رو بوسید و فلیکسم متقابلا اون رو بوسید، بعد از مدتی از هن جدا شدن و فلیکس گفت: خیلی خب بیا بریم دیگه زیاد داخل آب نمونیم.
بعد از اینکه به ساحل برگشتن جونگین خوشحال به سمتشون دویید و بغلشون کرد و گفت: ازش خلاص شدممم.
و گردنبند رو سمتشون گرفت و گفت: من انسان شدممممممممم.
جیسونگ و فلیکس با دیدن گردنبند شوک زده به جونگینی که خیلی خوشحال بوو نگاه کردن که هیونجین اومد و گفت: اونقدر توسط شاهزادت.
جونگین به سمت هیونجین دویید و بغلش کرد و بوسیدتش.
جیسونگ گفت: هی هی وایسا ببینم پس چرا ماله فلیکس باز نمیشه؟
جونگین از هیونجین جدا شد و نگاهی به گردنبند فلیکس کرد و گفت: زمان میبره نگران نباش.
جیسونگ نگران به نزدیک جونگین رفت و آروم گفت: چرا آخه ماله تو اینقد زود باز شد ولی ماله فلیکس نه؟ نکنه قراره به اتفاقی بهش بیفته؟
جونگین: انرژی منفی نده بهت باز میشه نگران نباش.
رو به هیونجین و فلیکس کرد و گفت: بریم هتل من خیلی خستم.
جیسونگ دست فلیکس رو گرفت و همراه با جونگین و هیون به سمت هتل راه افتادن ولی فکرش مشغول این بود که چرا ماله فلیکس باز نشده؟ نکنه قراره اتفاقی بیفته؟
Vote and comment ♥️
STAI LEGGENDO
My little cat boy 🩵🤍
Fanfiction● قسمتی از داستان: جیسونگ:وای کراشممم! این و گفت و پشت فلیکس قایم شد،فلیکس به کسی که جیسونگ گفته بود کراشش نگاه کرد و گفت: واسه چی قایم میشی بریم به آقای کراش سلام کنیم. جیسونگ محکم گرفتتش و گفت: نهههه. چی میشه اکه جیسونگ موقع برگشتن از مدرسه به یه...