فلیکس: این چیز مربع شکل چیه جیسونگی؟
جیسونگ: تلویزیون هست.
فلیکس. چیکار میکنه؟
جیسونگ: یه وسیله الکترونیکی سرگرمی هست مثل گوشی اما باهاش خیلی فرق میکنه مثلا میتونی هرمسیری خواستی بری و یه کانال از بین بقیه انتخاب کنی و اگه دیدی یه برنامه یا سریال قشنگ رو میده میشینی و نگاه میکنی یا میتونی از توی تلوزیون خبرهارو هم بشنوی.
فلیکس:اوه...چه جالبببببب.
جیسونگ خندید و فلیکس به برنامه ای که تلوزیون میداد خیره شد در آخر خوابش برد و سرش رو گزاشت روی شونه جیسونگ و به خواب فرو رفت جیسونگ چون امروز حسابی خسته شده بود سرش رو گزاشت روی سر فلیکس و به خواب فرو رفتن، فردا قرار بود فلیکس رو ببره همه جارو بهش بگردونه پس باید انرژی جمع میکرد.صبح به زودی فرا رسید و جیسونگ بعد از درآوردن براونی هاش شکلاتی اونا رو توی بشقاب و جلوی فلیکس گزاشت و گفت: بخور ببین.
فلیکس:گفتی اسمشون چیه؟
جیسونگ:براونی... براونیشکلاتی.
فلیکس یکی از براونی ها برش خورده رو برداشت و گزاشت توی دهنش و گفت: اوممم... خوشمزه هستتتتتت.
جیسونگ:خوبه.
فلیکس در عرض یک دقیقه اون براونی های رو گزاشت توی دهنش و قورتشون داد و گفت: توروخدا یکمم بده.
جیسونگ خندید و بعد از گزاشتن چندتا براونی دیگه اونا رو به فلیکس داد و گفت: خوشت اومد؟
فلیکس درحالی که دور دهنش شکلاتی شده بود و داشت اونا رو با حالت کیوتی میخورد سر تکون داد و مشغول خوردن بقیه براونی ها شد.
بعد از خوردن صبحونه و براونی ها جیسونگ جلوی فلیکس قرار گرفت و مشغول درست کردن لباسایی که بهش داده بود شد و گفت: امروز باید ببرمت به مرکز خرید و لباس برات بخرن اینا کمی برات بزرگن.
فلیکس:مرکز خرید؟ اونجا دیگه کجاست؟
جیسونگ:جایی که کلی فروشگاه و مغازه هست و از اونا لباس و... میخرن.
فلیکس سری تکون داد و جیسونگ بعد از پوشیدن کت آبی رنگش و برداشتن گوشیش و کارت بانکیش و پول کیفش از خونه خارج شدن و با تاکسی به مرکز خرید رفتن بعد از اینکه وارد مرکز خرید شدن فلیکس با دهن 0 شکل به مرکز خرید خیره شد و گفت: وایییی چه بزرگ و خوشگل هستتتتتتت.
جیسونگ دست فلیکس رو گرفت و گفت: بیا بریم یه فروشگاه لباس خیلی خوب میشناسم که میتونیم از اونجا لباس بخریم برات.
به سمت فروشگاه لباس بزرگ رفتن و واردش شدن، فلیکس یه لباسایی که تنوع هاشون خیلی خیلی زیاد بود نگاه میکرد.
جیسونگ: کدومش رو دوست داری؟
فلیکس سرش رو خاروند و گفت: نمیدونم... گیج موندم... تنوع هاش خیلی زیادن... کمک میکنی؟
جیسونگ به لباسا نگاه کرد و گفت: خب نمیدونم که سلیقت چجوریه... راحت میخوای یا نمیدونم اسپورت یا چه میدونم هرچی میخوای.
فلیکس با دیدن هودی های کیوت به سمتشون رفت و گفت: اینا... اینارو خیلی دوست دارم ماله تو به من خیلی بزرگه.
جیسونگ: سایزت چنده؟
فلیکس:نمیدونم...
جیسونگ:بیا این رو امتحان کن اگه بزرگ یا کوچولو شد یه سایز دیگش رو ورمیداریم کدوم رنگش رو میخوای؟
فلیکس:صورتی... زرد...سفید... همشون خوشگلن.
جیسونگ کل هودی هارو ورداشت و به سمت اتاق پررو راه افتاد و گفت: بپوش و بیا بیرون.
فلیکس یکی یکی هودی رو پوشید ولی همشون بزرگ بود جیسونگ بعد از گرفتن سایز های کوچولو از کارکن های اونجا به فلیکس دادشون و روی مبل نشست و فلیکس با هودی های ستی که شلوارشون روشون بود پوشید و بیرون اومد.
جیسونگ:واووو چه کیوتتتت خودااا.
فلیکس:اینا خوبن.
جیسونگ: خیلی خب چند دست از اینا ورمیداریم کدوم رنگاشون رو دوست داری؟
فلیکس:صورتی و زرد و سفید و آبی.
جیسونگ:اوکی لباسات رو عوض کن و بیا.
بعد از اینکه پول لباس هارو حساب کردن مشغول گشتن بقیه مغازه ها بودن.
فلیکس: همشون چقدرخوشگلن.
یهو فلیکس خواست عطسه کنه که جیسونگ دستش رو گزاشت رو دهن و بینی فلیکس گفت: نه نه اینجا نه.
بعد از اینکه عطسه فلیکس رفت دستاش رو ورداشت و به گشتنشون ادامه دادن و بعد از گشتم اون مرکز خرید به خونه رفتن و چیزایی که خریده بودن رو گزاشتن خونه و بازم پیاده داشتن میگشتن.
جیسونگ: خیلی خب ببین اگه یهو گم شدی یا گمم کردی با این مسیری که بهت یاد دادم بیا باشه؟
فلیکس به جیسونگ چسبید و گفت: نه نهههه مم از تنهایی و تاریکی میترسم ولم نکنننن خواهش میکنم نه.
جیسونگ تهجب کرد و دید فلیکس داره گریه میکنه بغلش کرد و گفت: خب همیشه که من پیشت نیستم.
فلیکس: نههه من هیچکی رو ندارم تو این شهر گنده فقط تورو دارم خواهش میکنم هیچوقت تنهام نزار.
جیسونگ فلیکس رو از خودش جدا کرد و گفت: منظورم وقتایی بوو که وقتی گمم کردی البته که ولت نمیکنم.
فلیکس اشکاش رو پاک کرد و گفت: قول میدی هیچوقت ترکم نکنی؟
جیسونگ موهای فلیکس رو بهم ریخت و انگشت قولش رو آورد نزدیک و گفت: معلومه که تنهات نمیزارم گربه کوچولو.
فلیکس خیره به انگشت جیسونگ گفت: این و چیکارش کنم خوب؟
جیسونگ پوکر گفت: بکن تو کونت.
فلیکس:چجوری؟
جیسونگ به سرش زد و گفت: بابا این انگشت قول هست دیکه وقتی بهم قول میدن با این انگشتا قول میدن.
فلیکس:آهان.
انگشت کوچولوش رو آورد و به همدیگه قول دادن هیچوقت همدیگه رو تنها نزارن.
فلیکس: من هیچوقت جیسونگی لو تنها نمیزارم هیچوقت همیشه قراره پیشش بمونم.
جیسونگ: منم هیچوقت این پیشی کوچولو رو تنها نمیزارم.
با خندیدن هم به گشتنشون ادامه دادن تا شب مشغول گشتن شدن و بعد خسته و کوفته به خونه اومدن روی تخت دراز کشیدن که فلیکس گفت: امروز خیلی خوش گذشتتتتتت خیلی خیلی خوش گذشت.
جیسونگ: راستش به منم خوش گذشت.
فلیکس: واقعا؟
جیسونگ:اوهوم.
فلیکس: فردا میریم مدرسه؟
جیسونگ:اوهوم.
فلیکس: چه خوب پس بخوابیم.
فلیکس دست جیسونگ رو گرفت و بعد چشماش رو بست جیسونگ خیره به دستاشون بود به فلیکس نگاه کرد و دید زود خوابش گرفته خندید و فلیکس رو بغل کرد و به خواب فرو رفتن.صبح بازم فرا رسید و جیسونگ و فلیکس درحالی که داشتن توی راهروی مدرسه راه میرفتن و باهم حرف میزدن به یه نفر برخورد کردن گه باعث شد طرف و جیسونگ و فلیکسی که از دست جیسونگ گرفته بود به زمین بیفتن.
فلیکس سرش رو خاروند و گفت: عه... جیسونگی کجای رفتی؟
جیسونگ: از روم گمشووو اونوررر.
فلیکس:ایوای خیلی شرمنده.
جیسونگ بعد از پاشدن فلیکس نفسی گرفت و گفت: تو با اون هیکل ریزه میزت مثل گاو سنگینی.
فلیکس:خوب این خاصیت گربه هاست...هه هه ببخشید.
"گفتی گربه؟ نکنه تو هم گربه ای"
جیسونگ که چشماش بسته بود و داشت سرش رو ماساژ میداد گفت: احمقی اخه من گربه هستم مثل تو؟
فلیکس: جیسونگی من نگفتم تو گربه ای.
"من گفتم"
جیسونگ با شنیدن صدای شخص سوم زود از زمین پاشد و فلیکسم از زود به همراهش پاشد و به اون پسره ای که عینکی بود خیره شدن، پسر خیره به فلیکس گفت: تو هم گربه ای؟"
فلیکس: تو از کجا میدونی؟نکنه تو هم مثل من گربه ایییی؟
پسر عینک و موهاش رو درست کرد و گفت: اوهوم... سلام من یانگ جونگین هستم.
Vote and comment ♥️
بله شمارا با کاپل فرعی هیونین تنها میزارم👀 یه کت بوی دیگه هاها
VOUS LISEZ
My little cat boy 🩵🤍
Fanfiction● قسمتی از داستان: جیسونگ:وای کراشممم! این و گفت و پشت فلیکس قایم شد،فلیکس به کسی که جیسونگ گفته بود کراشش نگاه کرد و گفت: واسه چی قایم میشی بریم به آقای کراش سلام کنیم. جیسونگ محکم گرفتتش و گفت: نهههه. چی میشه اکه جیسونگ موقع برگشتن از مدرسه به یه...