part 10

135 23 22
                                    

جونگین: میشه اون پوزخند مسخرت رو بخوری چون داری بدجوری میری رو اعصابم و هرلحظه ممکنه پاشم و بزنمت.
هیونجین با پوزخند نزدیک جونگین اومد و گفت: آخه نمیتونم وقتی با همچین پسری هم اتاقی هستم از خوشحالی و هیجان نمیدونم دارم چیکار میکنم.
جونگین ادای هیونجین رو درآورد و بعد پاشد و از چمدونش یه دست لباس تازه رو درآورد که هیونجین گفت: چی میخوای بپوشی؟
جونگین: به تو ربطی نداره.
هیونجین سری از تاسف تکون داد و گفت: من رو ببین به جون خودم وقتی قراره برگردیم سئول من و تو رل همدیگه هستیم این خط اینم نشونه.
جونگین: بیا پایین بچه سرمون درد گرفت.
و بدون هیچ حرفی هیونجین پوکر رو تنها گزاشت و رفت لباسش رو عوض کنه.

جیسونگ: بیا ببینم اینجا چرا این لباس اینطوری به تنت نشسته بیا درست کنم.
فلیکس عین بچه های دوساله که میرن جلوی مامانشون تا لباسشون رو درست کنم اونم همینطوری به جلوی جیسونگ رفت و جیسونگم لباسش رو درست کرد.
جیسونگ: الان شد.
فلیکس: به نظرت هیونجین و جونگین الان چیکار میکنن؟
جیسونگ: نمیدونم ولی احتمالا جونگین داره باهاش دعوا میکنه حتما.
فلیکس : بدبخت هیونجین احتمالا نتونه دل جونگینی رو به دست بیاره.
جیسونگ: نگران نباش هیونجین به استفاده ار راه و روش های خودش دل جونگین رو به دست میاره.
فلیکس: راس میگیا.
جیسونگ: حرف بسه بیا بریم پایین.
دست فلیکس رو گرفت و سوار آسانسور شدن و به پایین رفتن.
فلیکس: اینجا گسی نیست که.
جیسونگ: نگاش کن به ما میگه زود پایین باشین خودش هنوز نیومده وایسا بهش پیام بدم.
بعد از پیام دادن به جونگین روی مبلای راحت نشستن و منتظر جونگین و هیونجین شدن که بلاخره اومدن.
جیسونگ؛ کجا موندی هان؟ خودت میگی یه دقیقه هم دیر نکنیم بعد ببین خودت ۲۰ دقیقه هست که دیر کردی.
جونگین: به من نگو به این آقا بگو.
هیونجین: دروغ میگه خودش لفتش داد.
جونگین: منننن؟ کی بود که لباس هایی که انتخاب میکردم رو دوست نداشت؟ کی بود که عینک و موبایلش رو جا گزاشت هان؟
هیونجین: کی بود که توی لباس پوشیدن زیادی طولش داد و درآخر هم دعوا کرد و قهرم کرد و به زودی آوردمش پایین هان؟
جونگین: با من بحث نکنننن.
جیسونگ: عین زن و شوهرایی که تازه ازدواج کردن میمونین.
هیونجین و جونگین با همدیگه گفتن: خفه شووو... حرف من رو تکرار نکن...هی با تو هستمم.
فلیکس: خیلی خب دیگه زیاد همدیگه رو اذیت نکنین شما سرنوشت همدیگه هستین.
جونگین:خفه شو.
جیسونگ: قراره اینطوری دعوا کنین؟
هیونجین: البته که نه اگه جونگین بزاره البته.
جونگین: یا...ایشش من خفه اصلا.
هیونجین عینکش رو انداخت و گفت: بیاین بریم خوش گذرونی.
(عزیزان من زیادی از جزیره هاوایی اطلاعی ندارم و قراره الکی از خودم جا اضافه کنم پس وقتی دیدین یه جای الکی اضافه کردم شوک نشین و تعجب نکنین💫)

هیونجین از ماشین پیاده شد و گفت: به ساحل موردعلاقم خوش اومدین.
فلیکس: چقدر قشنگههههههههههه.
جونگین: موافقم.
هیونجین: خیلی خب بیاین بریم.
هیونجین مستقیم به سمت دریا رفت و تیشرت خوش رنگش رو درآورد به داخل دریا رفت، جونگین عینکش رو داد پایین و بهش خیره شد.
جونگین: لامصب هم قیافش خوبه هم بدنش.
جیسونگ: خوشت اومده؟
جونگین: هان؟ نه بابا.
جیسونگ: نه خوشت اومدههه.
جونگین چیزی نگفت و عینکش رو بالا داد و به سمت یکی از صندلی های ساحل رفت و روش نشست و لم داد ولی به این معنی نبود که هیونجین رو به سر خودش تنهایی بزاره از زیر چشمی داشت نگاهش میکرد، جیسونکم کنار جونگین نشست و فلیکسم داشت با شن های ساحل بازی می‌کرد و قعله می‌ساخت و کیف میکرد، هیونجین داد زد" اهاییب نمیاین؟"
جونگین هیچ جوابی نداد چشماش رو بست و سعی کرد کمی آرامش پیدا کنه و نفهمید چی شد که یهو جیغی کشید و به هیونجینی که براید استايل بغلش کرده بود و به سمت دریا می‌برد نگاه کرد و گفت: ولم کننن اااا.
هیونجین، جونگین رو به داخل دریا پرت کرد و خودشم به سمتش رفت، جونگین از آب بیرون اومد و گفت: ازت... به شدت متنفرم.
هیونجین: ولی من عاشقتم.
به جیسونگ و فلیکس نگاه کرد و گفت: آهای شما کفترا چرا دارین مارو نگاه میکنین؟ بیاین دیگه نکنه میخواین شما رو هم عین جونگین بیارمتون.
جیسونگ: نه لازم نکرده خودمون پا دارین.
فلیکس ترسیده از دست جیسونگ گرفت و گفت: میشه من نیام؟
جیسونگ:چرا؟
فلیکس: شنا...بلد نیستم توروخدا از آب هم میترسم.
جیسونگ: بیا یادت میدم.
فلیکس ناچار از جیسونگ گرفت و به سمت دریا رفتن ولی فلیکس مقدار کمیش فقط تو آب بود و از جیسونگ و جونگین و هیونجین خیلی فاصله داشت و بهشون نگاه میکرد و میخندید.
هیونجین: هی فلیکس بیا دیگه.
جونگین فهمید که فلیکس چرا نزدیکشون نمیاد گفت: کاری با بچم نداشته باشن خودم میارمش.
به سمت فلیکسی رفت و از دستاش گرفت و گفت: بهم اعتماد کن.
فلیکس ترسیده همراه جونگین به داخل آب رفت گه جونگین گفت: آفرین خیلی خب حالا هر حرکتی که من انجام میدم رو بده باشه؟
فلیکس:اوهوم.
و بعد هرحرکتی که جونگین انجام داد رو فلیکس هم انجام داد و در آخرش بلاخره تونست شنا کنه.
جونگین: آفرین همینه.
هیونجین: خیلی خب حسودیم شد.
جونگین: حسودیت نشه ایششش.
ناخداگاه نگاه جونگین به بدن عضلاتی هیونجین افتاد و آب دهنش رو قورت داد که هقونجین نیشخندی زد و دست جونگین رو ورداشت و گزاشت روی سینه خودش که جونگین گفت: چه غلطی میکنی.
هیونجین: هیچی نگاهت روی بدنم بود گفتم بهشون دست بزنی و ببینی که همش گوشته.
جونگین سینه هیونجین رو فشار داد و گفت: لعنتی این سینه ها و عضلاتت رو از کجا اوردی؟
هیونجین: باید ورزش کنی تا به دست بیاری.
جونگین دستش رو ورداشت و کفت: خیلی خب دیگه ایش.
بعد از اینکه از داخل آب بیرون اومدن به سمت کلبه بزرگ رفتن و واردش شدن و هیونجین گفت: چی میخورین؟
همشون یه چیزی سفارش دادن و بعد با همدیگه مشغول صحبت شدن.
هیونجین: خیلی خب من جیسونگ رو میشناسم ولی شما دوتا رو نه کمی از خودتون و خوانواده هاتون بگین.
جونگین و فلیکس بهمدیگه نگاه کردن که جونگین گفت: محض اطلاع من و فلیکس دوستای خیلی قدیمی هستیم و خوانواده هامون ام... خوانواده من اینجا نیست و ماله فلیکس هم همینطور.
هیونجین: کجاست؟اصلا شما اهل کجایین؟
جونگین: اممم... همینجا.
هیونجین: ولی قیافه فلیکس اصلا نمیخوره کره ای باشه منظورم اینه که انگار خارجی هست.
جونگین: نخیر اهل اینجاس.
تو همون لحظه نوشیدنی هاشون رسیدن و بحثشون به پایان رسید، هیونجین اول از همه نوشیدنیش رو تموم کرد و گفت: یه چیزی جیسونگ و فلیکس رل همدیگه هستم ولی جونگین چرا گردنبند ست با رنگ مختلف به گردن دارین؟
فلیکس: این گردنبند به یه شرطی از...
جیسونگ دستش رو به دهن فلیکس گزاشت و گفت: خوب این گردنبند هایی که انداختن نشانه دوستیشون هست.
جونگین:ا...اره.
هیونجین:هوممم... جالبه.
جیسونگ بخاطر پایان دادن بحث گفت: امم فلیکس و من خیلی خسته هستیم حتما جونگین هم خیلی خسته هست چرا نمیریم به هتل؟
جونگین: فکر خوبیه آره.
هیونجین:اوکی پس استراحت میکنیم و برای شام میبرمتون به یه رستوران خیلی شیک.
و باهمدیگه پاشدن و به سمت هتل رفتن وای اگه واقعا هیونجین حقیقت رو بفهمه چه واکنشی نشون میده؟ قراره با جونگین بمونه یا نه؟
Vote and comment ♥️


My little cat boy 🩵🤍Donde viven las historias. Descúbrelo ahora