جیسونگ و فلیکس خوابیده بودن که با کوبیده شدن در اتاقشون فلیکس خواب آلود پاشد و در رو باز کرد جونگین وارد شد و فلیکس در رو بست و بازم برگشت به سرجاش و جیسونگ رو بغل کرد و خوابید.
جونگین: آهای...لعنتی ها پاشین ببنیمممم.
جیسونگ کمی تکون خورد و گفت: واسه چی آوندی پیش همسر جانت میموندی.
جونگین: چرت نگینننننننن اومدم حرف بزنم باهاتون.
جیسونگ بلند شد و بالشت رو تکیه داد به چوب تخت و خودشم به بالشت تکیه داد و فلیکسم که خوابیده بود اومد روی شکم جیسونگ خوابید.
جیسونگ چشماش رو مالش داد و گفت:چی شده؟
جونگین: تورو جان جدتون به هیونجین نگین من گربه هستممم مگرنه بدبخت میشم من رو کلا میزاره و ترکم میکنه.
فلیکس خواب آلود گفت: مگه باهمین؟
جونگین: نه ولی خب...
جیسونگ: به نظرم باید حقیقت رو بهش بگی جونگین، اگه اینطوری قایم کنی ممکنه وقتی بعد بفهمه ترکت کنه.
جونگین: اگه اونوقت منم عاشقش شم و حقیقت رو بفهمه و ترکم کنه این کریستال من رو میکشه میفهمی؟ موضوع مرگ و زندگی هست.
فلیکس از روی جیسونگ پاشد و گفت: برو بهش بگو جونگین، من میدونم تو بهش حس داری باید بری بهش بگی قبل از اینکه دیر نشده.
جونگین روی مبل نشست و گفت: خدایی وقتی اون سوالارو پرسید رسما نفهمیدم چی گفتم و تو(اشاره به فلیکس)کمتر حقیقت هارو بگو تو بعضی جاها دروغ هم لازمههه.
فلیکس: دروغ کار من نیست من نمیتونم دروغ بگم.
جیسونگ: ایگو من چه گربه راستگویی دارم بیا ببوسمت.
فلیکس بالا اومد و جیسونگ هم کمی نزدیک اومد و لباشون رو روی هم گزاشتن و همدیگه رو جلوی جونگینی که داشت با قیافه پوکر و چندش نگاهشون میکرد بوسیدن.
جونگین: عوقققق.
جیسونگ و فلیکس از هم جدا شدن و فلیکس بازم روی شکم جیسونگ خوابید و جیسونگ هم فلیکس رو ناز میکرد.
جونگین: خب الان من چه غلطی کنم اگه شب بازم سوال بپرسه چییی؟
جیسونگ: نگران نباش کمکت میکنم یا عین الان بازم دروغ جور کن.
جونگین: لعنت بهت هوانگ هیونجین ببین بخاطر تو به چه روزایی افتادم.
فلیکس: درکت میکنه من میدونم.
جونگین: خیلی تب من دیگه برم الان هیونجین از حموم درمیاد میبینه من نیستم خدانگهدار.
با رفتن جونگین بازم هردوتاشون به خوابشون برگشتن.هیونجین بعد از اینگه لباس پوشید پیش جونگین روی تخت دراز کشید و گفت: خب عزیزم.
جونگین: خب و چی؟
هیونجین: داری چیکار میکنی؟
جونگین:بازی میکنم.
هیونجین گوشی رو از دست جونگین گرفت و گفت: کاماننننن این پسر خوشتیپی رو گزاشتی و رفتی با این بازی میکنی؟
جونگین: گوشیم رو پس بده.
هیونجین گوشی رو اونور گزاشت و روی جونگین خیمه زد که جونگین گفت:داری چه گوهی میخوری؟
هیونجین: اعتراف کن که ازم خوشت اومده مخصوصا با دیدن بدنم بیشتر خوشت اومده و نگو متوجه نشدم که الان داشتی به بدنم نگاه میکردی.
جونگین: اینا رو از کجات در میاری؟
هیونجین: کامانن من رو خنگ فرض نکن عزیزم.
جونگین: گمشو اونور.
هیونجین: نوچ.
جونگین: نوچ و زهرمار.
هیونجین نزدیک جونگین شد که جونگین گفت: داری چه غلطی میکنی؟
هیونجین: کامان یه کیس کوچولو.
جونگین خواست حرفی بگه که هیونجین بوسیدتش و با چشمای باز به هیونجینی که داشت میبوسیدتش نگاه کرد و نفهمید بایدچیکار کنه، هیونجین ازش جدا شد و گفت: هوممممم عاشق طعم لبات شدم.
جونگین: احمق بلند شو از روم.
هیونجین: عیواا بوی فرند من خجالت کشید.
جونگین: بوی فرند چیه مردد بکش کنار.
هیونجین: نوچچچ.
هیونجین سرش رو به سینه جونگین گزاشت و گفت: خوابم میاد.
جونگین؛ مگه من بالش و پتو هستم که روی من میخوابی؟
هیونجین: حتی از اونم بهتری مگه تو بودی که هروقت زنگ میزدم خواب بودی و الانم دارم واست پتو میشم که سردت نشه.
جونگین: باز لاس زد.
هیونجین:شیششش بخواب.ساعت ۸ شد و هرچهارتاشون حاضر میشدن فلیکس و جیسونگ بازم زودتر به پایین رفتن و روی مبلا منتظر موندن که فلیکس گفت: اونجایی که میریم عین فیلما یه جای رومانتیک هست؟
جیسونگ: اوهوم.
فلیکس: جیسونگ وقتی به سئول برگشتیم بریم از اون دستبند های کاپلی سفارش بدیم.
جیسونگ: باشه.
فلیکس دست جیسونگ رو گرفت نزدیکش اومد و گفت: میشه من رو بازم ببوسی؟
جیسونگ با ندیدن کسی گفت:اوهوم.
ایندفعه فلیکس اول بوسیدتش و همینطوری که اروم همدیگه رو میبوسیدن هیونجین گفت: ایگووو.
فلیکس: چی شد؟
جونگین: آه اه اه.
هیونجین: چه کیوت همدیگه رو میبوسیدن.
جیسونگ: چیز بد نیست که با دوست پسرم کیس رفتیم همین.
هیونجین: ببین اینا اصلا خجالت نمیکشن جونگین اونوقت چرا ما باید بخاطر اینکه کنار هم راه میریم خجالت بکشیم؟
جونگین: هزاربار گفتم با من بحث نکن ایششش.
فلیکس به بغل جیسونگ رفت و هیونجین: خیلی خب بیاین بریم دارم از گشنگی میمیرم.بعد از اینکه به رستوران ساحلی کلاسیک و شیک رسیدن غذاهاشون رو سفارش دادن و منتظر موندن.
هیونجین: خب بحث صبحمون نصف و نیمه موند.
جونگین سرفه الکی کرد و گفت: کدوم بحث؟
هیونجین: خب... داشتین از پدر و مادرتون میگفتین.
جیسونگ: فلیکس زیاد دوست نداره به حریم شخصیش وارد بشه.
فلیکس: من کجا...
جیسونگ از زیر میز پاش رو محکم به پای فلیکس زد که فلیکس از درد گفت:ا...اره من...دوست ندارم.
هیونجین به سمت جونگین برگشت و گفت: تو؟
جونگین: اطلاعات زیادی از خوانوادم در دسترس نمیباشد لطفا بعد امتحان نمایید.
هیونجین:یعنی چی؟ نمیخوای بگی یا...
جونگین: هروقت خودم موقعیت رو خوب دونستم واست میگم.
هیونجین دیگه سوال زیادی نپرسید ولی خیلی کنجکاو بود چرا فلیکس و جونگین از خوانواده هاشون نمیگن؟ احساس میکرد این دوتا یه چیزی ازش مخفی میکنن و این هرچی هست جیسونگم ازش خبر داره ولی چی میتونه باشه؟ همینکه فکرش مشغول بود با صدای جونگین از فکراش بیرون اومد.
هیونجین:جان؟
جونگین: غذاها اومدن بخور.
هیونجیم فلفل رو ورداشت و به غذاش ریخت ولی از دور فلیکس و هیونجین چون گربه بودن و بویایی خیلی حساسی دارن عطسه بهشون اومد که جیسونگ بینی فلیکس رو گرفت و جونگینم ماله خودش رو گرفت.
هیونجین: چتون شد یهو؟ چرا هم زمان میخواستین عطسه کنین ولی نکردین؟ و چرا جیسونگ دستش رو به بینی فلیکس گزاشت؟
جونگین عینکش رو درست کرد و با لبخند ملیح برگشت سمت هیونجین و گفت: خب...عطسه هامون جوریه که انگار بمب میترکه بخاطر همین.
هیونجین: آروم عطسه کنین خوب.
جونگین؛ نمیشهههه دیگع عطسه هست همه یه جوری عطسه میکنن ما هم اینطوری.
جیسونگ اروم به فلیکس گفت: خوبی؟
فلیکس گفت: ا..اره.
جیسونگ:خوبه.بعد از خوردن غذا به ساحل رفته بودن فلیکس و جیسونگ کمی اونور تر از هیونجین و جونگین رفته بودن و به روی اسکلت رفته بودن و به دریا و ماهی که عکس خودش رو روی دریا منعکس کرده بود نگاه میکردن و میگفتن و میخندیدن، جونگین بازم با احساس عطسه زود به دور از بقیه مردم و هیونجین رفت و عطسه کرد و باعث شد گوشاش و دمش دیده بشه ولی شانس آورده بود که زود تونسته بود از دید مردم پنهون شه که...
هیونجین: جونگیننننننننننن؟
جونگین با شنیدن صدای تعجب زده هیونجین برگشت و با هیونجینی که چشماش و دهنش باز بوو نگاه کرد.
جونگین:ه...هیونجین.
Vote and comment ♥️
YOU ARE READING
My little cat boy 🩵🤍
Fanfiction● قسمتی از داستان: جیسونگ:وای کراشممم! این و گفت و پشت فلیکس قایم شد،فلیکس به کسی که جیسونگ گفته بود کراشش نگاه کرد و گفت: واسه چی قایم میشی بریم به آقای کراش سلام کنیم. جیسونگ محکم گرفتتش و گفت: نهههه. چی میشه اکه جیسونگ موقع برگشتن از مدرسه به یه...