part 2

262 43 39
                                    

دست فلیکس رو عین مامانایی که بچه هاشون رو میگیرن تا فرار نکنن گرفته بود، به لطف فلیکس کمی دیر مونده بودن اونم سر چی سر سوار نشدن به آسانسور.
Flash back:
فلیکس با دیدن آسانسور، ترسید و گفت: من...نمیام.
جیسونگ برو بابای کرد و از دستش گرفت و به زور اوردتش توی آسانسور وقتی جیسونگ دکمه رو زد و حرکت کرد فلیکس ترسیده به زمین نشست و گفت: اخرالزمان فرا رسیدههههههههههههه.
جیسونگ: احمق این ففط یه آسانسور هست.
فلیکس درحالی که چشماش بسته بود و توی زمین پناه گرفته بود گفت: هان؟ حالا چیز چیز سور چی هست؟
جیسونگ به کلش زد و گفت: یه وسیله که ادما رو بین طبقات جا به جا میکنه احمق خان.
فلیکس: خطری نداره؟ وسیله شیطانی نیست؟
جیسونگ: چی داری میگی اخه؟ گفتم که یه وسیله ساده هست که ادما رو جا به جا میکنه.
فلیکس اروم پاشد و دهنش به شکل 0 شد و به سقف آسانسور خیره شد وقتی به طبقه همکف رسیدن جیسونگ پیاده شد با احساس نکردن فلیکس پشت سرش برگشت و دید فلیکس عین ندیده ها و اسکلا داره آسانسور رو بررسی میکنه به سمتش رفت و دستش رو گرفت.
جیسونگ:بچه بیا ببینم عههه کشفیاتت رو بزار برای بعد.
فلیکس:کشفیات یعنی چی؟
جیسونگ: هیچی بعد توضیح میدم فقط بیااااا.
End of Flash back.
فلیکس و جیسونگ جلوی مدرسه بودن و فلیکس بازم عین ندیده ها به مدرسه زل زد و گفت: اینجا مدرسه هست؟ چقدر‌قشنگههههه.
جیسونگ لبخندی زد و فلیکس رو به سمت دفتر مدیر برد و تو راهرو فلیکس کلی آدم های متفاوت و رنگا به رنگ دید و دهنش به شکل 0 بود، بعد از اینکه جیسونگ کارای ثبت نام فلیکس رو حل کرد به سمت کلاس راه افتادن.
فلیکس: چقدر اینجا بزرگه داخلش و چقدر ادمیزدا اینجا هستتت.
جیسونگ:انسان!
فلیکس: همونی که تو میگی.
جیسونگ: اونطوری نکن همه یجوری نگاهت میکنن فکر میکنن اولین بارته میای همینجا.
فلیکس:اولین بارم هست خب من یه گربه هستم ها.
جیسونگ:آهان گربه گفتی یادم اومد ببین سعی کن عطسه نکنی و گوشات یا دمت یا تبدیل به گربه نشی که کسی ببینتت.
فلیکس:چرا؟
جیسونگ: چرا رو ول کن هرچی میگم رو گوش کن.
فلیکس:چشم.
جیسونگ آفرینی گفت و همراه با فلیکس که داشتن تو راهرو راه میرفتن یهو جیسونگ با دیدن کراشش گفت: وای کراشمممم.
پشت فلیکس قایم شد فلیکس با تعجب به جیسونگ خیره شد و گفت: چرا قایم میشی بریم به آقای کراش‌ سلام کنیم خب.
جیسونگ محکم گرفتتش و گفت: نههههه.
فلیکس: چرا خب آقای کراش اونجاست بریم سلام کنیم ترس نداره که‌
جیسونگ:احمق اسمش کراش نیستش که اسمش هیونجین هست هوانگ هیونجین که یه قلدرم و خرپولم هست.
فلیکس با خنگی تمام بهش خیره شد و گفت: من نفهمیدم... اسمش کراش نبود مگه؟ چرا شد چیز چیز جین؟قلدر یعنی چی؟ خرپول یعنی چی؟
جیسونگ دستش فلیکس رو گرفت و به سمت کلاس رفتن و گفت: خب ببین قلدر یعنی کسایی‌که زور میگن و خرپولم یعنی بچه پولدار یعنی خیلی پولدار هست و اسمش کراش نیست هوانگ هیونجین هست.
فلیکس سرش رو خاروند و گفت: کراش چیه پس؟ خوردنیه؟
جیسونگ:واقعا نمیدونی؟ تاحالا روی کسی کراش نزدی؟
فلیکس:نه چرا باید کسی رو بخورم؟
جیسونگ:بابا معنیش خوردنی نیست که ابله،ببین وقتی با یه نفر روبه رو میشی حالا یا پسر یا دختر فرقی نداره و بهش زیادی فکر میکنی و عاشقش میشی که یعنی وقتی دوستش داری بهش ابراز علاقه نمیکنی و طرف مقابلم از احساسات خبر نداره و حتی دوستم نداره و از این موضوع خبردار نیست میگن کراش، فهمیدی؟
فلیکس:اوهههه...چه جالب‌، الان تو روی چیز چیز جین کراش داری؟
جیسونگ:اوهوم.
فلیکس:چرا بهش نمیری و بگی؟
جیسونگ:به اون راحتیا نیست و میدونم که من رو اصلا قبول نمیکنه.
فلیکس: میخوای برم من بگم؟
جیسونگ:نه بشین سرجات ببینم عه.
با وارد شدن هیونجین و اکیپش،جیسونگ توی بغل فلیکس آب شد و گفت: خدای من چه جذابب.
فلیکس به هیونجین نگاهی کرد و گفت: به این کفتر میگی جذاب؟
جیسونگ پاشد و گفت: درباره کراشم درست حرف بزن پشم... یعنی فلیکس.
فلیکس: همچینم خوشتیپ نیست که واسش بمیری.
جیسونگ:هرچی تو دوستش نداشته باش ولی من اوه خدای من موهاش رو ببینن چشماش رو وای.
با اومدن معلم بهشون گفت که دانش آموز حدید دارن جیسونگ با ترسیده گفت: ببین فقط اسمت رو بگو همراه با شهرتت و بهشون بگو دوست منی باشه چیزی دیگه ای نگو مخصوصا از گربه بودنت.
فلیکس از جاش بلند شد و گفت: دوست و همه چیز جیسونگ، لی فلیکسم.
جیسونگ اروم گفت:احمق اینطوری نههههه.
فلیکس با صدای بلند گفت: چجوری پس؟
جیسونگ فهمید که کل کلاس دارن نگاهش میکنن با خنده فلیکس رو نشوند و گفت: کمی آدم شوخ طبی هست هه هه.
فلیکس:شوخ طب چیه؟
جیسونگ:خفه شووو.
بعد از اینکه کلاسشون تموم شد به سالن غذا خوری رفتن فلیکس با دیدن غذاهای جلوی بچه ها دستش رو به شکمش گزاشت و گفت: جیسونگ...یه چیزیم هست.
جیسونگ:دیگه قراره چی بشه بعد این همه گند زدم هات؟
فلیکس:شکمم یه جوریه... نمیدونم چه جور همش صدتا میده.
جیسونگ بهش نگاهی انداخت و گفت:هوم اینجا وایسا من بیام.
زود رفت و با یعنی سینی پر از غذا برگشت و گفت: اینارو بخور.
فلیکس: اینا چین؟
جیسونگ:تو بخور حالا.
فلیکس یکی از بشقاب های کوچولو رو ورداشت و جیسونگم بهش یه قاشق داد و گفت: با این بخور تو الان انسان هستی نه گربه.
فلیکس:اسمش چیه؟ چجور استفاده میشه؟
جیسونگ:اسمش قاشقه و با این غذا رو ورمیداری و میزاری دهنت.
فلیکس قاشق رو گرفت عین جیسونگ مقدار زیاد غذا رو ورداشت ک گزاشت تو دهنش.
جیسونگ:نه دیگه اونطوری نههههه خفه نشی.
فلیکس با جویدن غذا و فهمیدن مزش با دهن پر و به طور کیوت گفت:هومم خوشمزست نام...نام.
جیسونگ خندید و از اون صحنه عکس گرفت فلیکس جوری گشنه بود که متوجه نشد جیسونگ ازش کلی فیلم و عکس ورمیداره، کل غذاهارو تو چند ثانیه تموم کرد و گفت: وای به به... اون حالت عجیب هم رفت.
جیسونگ خندید و گفت: اون یعنی گشنت هست و معدت خالیه و چیزی نخوردی بخاطر همین.
فلیکس:اوه فهمیدم...الان سیر شدم مرسی.
با دیدن اینکه هیونجین و اکیپ قلدرش بهشون زل زدن یه حس عجیبی بهش دست داد از دست فلیکس گرفت و بلندش کرد و بردش به کلاس وفکت: فقط یه کلاس مونده بعد از این اینجاهارو مرتب میکنیم و میریم خونه باشه؟
فلیکس سر تکون داد و گفت:باشه.
جیسونگ خندید و کتاب هاش رو باز کرد، این پسر از چیزی که فکر می‌کرد باحالتر هست راستش دروغ میگفت اگه ازش خوشش نیومده بود چون فلیکس الان براش یه دوست حساب میشد چون اون تو کل دوران مدرسه تنها بود و الان فقط چندساعتی میشه که شناختتش و بهش کلی فرق کرده، الان دیگه کاملا مطمئن بود که اون رو میخواد کنارش خودش نگه داره.
Vote and comment ♥️




My little cat boy 🩵🤍Where stories live. Discover now