part 14

252 27 17
                                    

جیسونگ به صفحه فیسبوک سهون نگاه میکرد و با دیدن بدن پر از تتو روی سینه هاس و سیکس پکش گفت:آه اه از اینجور آدما رسما متفرنم که درمیارم همه جاشون رو تتو میکنن.
فلیکس پیش جیسونگ اومد و کنارش نشست و گفت: بسم الله چقدر تتو.
جیسونگ: تو نگاه نکن و نرو هیچ جات رو تتو بکنی ها مگرنه به خدا قسم ميندازمت بیرون.
فلیکس: علاوه بر اون خود غلط میکنم برم.
جیسونگ با دیدن یه دختر آشنا که از مدرسشون بود بلند شد و فیلم رو باز کرد تو اون فیلم سهون داشت دختر رو اذیت میکرد و با اذیت کردنش لباس دختر رو در آورده بود و ازش فیلم می‌گرفت و به بدنش دست میزد.
جیسونگ: کصکش.
فلکیس:،چی شده؟
جیسونگ فیلم رو به جونگین و هیونجین فرستاد و گفت: فلیکس نزدیک این سهون نشو که خیلی خطرناکه.
فلیکس: هان؟چرا؟
جیسونگ: وقتی میگم نزدیکش نشو، نشو دیگه.
بازم به صفحه فیس بوکش نگاه کرد و دید از اون فیلما خیلی تو صفحش پر هست و کلی ویو و لایک گرفته و دهنش باز موند.
جیسونگ: یا مسیح مردمم چه خوششون اومده.
گوشی رو کنار گزاشت و فلیکس رو بغل کرد و گفت: بری نزدیکش من میدونم و تو.
فلیکس: نه نترس هیچی نمیشه.
چیسونگ:فلیکسسس‌.
فلیکس: باشه نمیرم.

سهون با پیدا کردن صفحه شخصی جیسونگ و هیونجین و جونگین و فلیکس پوزخندی زد به غیر از هیونجین همشون رو فالو کرد و گفت: چه عالی ،سرگرمی های جدیدم رو پیدا کردم.
و با درآوردن و سیگارش به صفحه همشون نگاهی کرد و گفت:هوممم...جیسونگ...جونگین...فلیکس...چه اسمای مختلف و قشنگی، حتما بازی باهاشون هم قشنگه.
و خندید و دود سیگارش رو به هوا فرستاد.
سهون: فردا باهاتون کلی کار دارم قشنگی من.

جیسونگ و فلیکس توی حیاط تو یه گوشه نشسته بودن و به دستبند ک گردنبد کاپلی که از اینترنت سفارش داده بودن رو به دستشون انداختن.
فلیکس: وای چه قشنگگگ الان دیگه کسی نمیتونه به جیسونگی من نزدیک شه.
جیسونگ، گربه کوچولوش رو بغل کرد و بوسه ای به لباش زد و مشغول نگاه کردن به دستبند ها و گردنبند هاشون شدن، در همین موقع با قرار گرفتن سهو بالا سرشون نگاهشون رو به اون دادن‌.
سهون: چه قشنگ...چه کاپل زیبایی.
فلیکس به اخم بهش خیره شد و سهون گفت: آروم...من قرار نیست کاریتون بکنم.
جیسونگ: چی میخوای؟
سهون: هیچی داشتم قدم میزدم که شمارو دیدم و گفتم بیام ببینم چیکار میکنین.
فلیکس: به تو چه.
سهون: مواظب حرفایی که از دهن قشنگت بیرون میاد باش.
فلیکس: نشم چی؟
سهون تا خواست یه چیزی بگه بازم صدای هیونجین رو شنید و بهش نگاه کرد.
هیونجین:بازم که تو.
سهون: منم از دیدنت خیلی خوشحالم و مرکز حالم رو پرسیدی.
هیونجین چشم غره ای بهش رفت و جونگین رو پشت سرش قایم کرد سهون فقط یه پوزخند زد و ازشون دور شد.
هیونجین:عوضی، کارتون نکرد که؟
فلیکس: میخواستم پاشم پارش کنم با چنگال های نازنینم.
جونگین: برو منم پشتتم.
جیسونگ: اصلا حس خوبی بهم نمیده.
هیونجین: چون بچه قلدر هست و زورگو هم هیشت‌.. و علاوه بر یخ تجاوزگر خیلی وحشتناک هم هست‌.
جونگین: چطور تونسته بود به دختره تجاوز کنه هنوز عقلم نمیگیره وای خدا.
هیونجین: هرجا دیدینش فرار کنین.
پاشدن که به کلاساشون برن جیسونگ گفت: من میرم دستشویی الان میام.
سه تاشون سری تکون دادن و جیسونگ به دستشویی رفت و وقتی کارش تموم شد همینطوری که سرش رو بلند کرد به خودش توی آینه نگاه کنه سهون رو دید برگشت و با سهون چشم تو چشم شد، سهون با یه پوزخند خیلی خیلی کثیف نزدیک جیسونگ شد و نزاشت از دستش در بره.
جیسونگ: ولم کن‌.
سهون: چرا؟
جیسونگ سعی کرد از دستش خلاص شه ولی سهون نزاشت و چونش رو محکم گرفت و گفت: بشین سرجات تا گردنت رو نشکوندم.
جیسونگ ترسید و تکون نخورد که صدای فلیکس شنیده شد.
فلیکس: ولش کننن.
سهون: عه تو هم اومدی... پس بیشتر قراره بهم خوش بگذره‌.
فلیکس با دیدن اینکه سهون داره به جیسونگ دست میزنه کنترلش از دست داد و چشماش به چشمای گربه ایش تبدیل شد و به سمت سهون حمله کرد و چنگال های رو توی گردن سهون فرو برد و باعث شد سهون داد بزنه و فلیکسم پرتش کنه اونور، به سمت جیسونگ برگشت و گفت: خوبی؟
جیسونگ نتونست چیزی بگه که سهون گفت: تو چشمات...چنگال هات...
فلیکس فهمید چه صوتی داده پس به سمتش رفت سرش رو به محکم به دیوار کوبید که باعث شد سهون از هوش بره.
جیسونگ: چرا اینکارو کردی‌.
همون موقع هیونجین و جونگین هم اومدن که هیونجین هن عین جیسونگ تعجب زده شد.
هیونجین: کشتیش؟
جونگین چشم غره ای به هیونجیم رفت و گفت: نخیر، فقط بیهوشش کرده نگران نباشید وقتی بیدار شه فلیکس قراره با چشمای گربه ای کاری کنه که هرچیزی رو دیده رو فراموش کنه.
فلیکس: آره فقط کمی خوابیده.
جیسونگ: دیگه چه قابلیتی داری فلیکس؟
جونگین: ما نداریم این گردنبند الماسمون داره البته ماله من که شکسته ماله فلیکس هنوز مونده، و توصیه میکنم هیچوقت قدرت گربه هارو دست کم نگیرین اونا وقتی عصبانی شن میتونن از همه چیز ترسناک‌تر باشن.
بعداز مدتی سهون بلند شد و گیج و منگ بود که فلیکس صورتش رو با دستاش گرفت و چشمای آبی گربه ایش اومدن و با نگاه کردن بهش گفت: تو هیچی ندیدی، وقتی اومدی اینجا پات سر خورد ک افتادی زمین و از هوش رفتی‌.
سهون خمار محو چشمای فلیکس بوو که فلیکس بود: خیلی خب اثر کرد بریم تا بخ خودش نیومده.
و زود رفتن و سهون به خودش اومد و گفت: لعنتی‌‌‌‌...کمرم.
از زمین پاشد و با دیدن کمی خون توی سرش گفت: وقت خوردن به زمین بود آخه.
با کلی فحش از دستشویی خارج شد.

کل روز سهون گیج و منگ بود و با دیدن خونش بیشتر شک میکرد به خودش، سهون به همه جا میره خیلی مراقبه ولی چرا باید الان بخوره زمین و از سرش خون بیاد؟ حتما اتفاقی بوده افتاده و در آخر بیخیال شد و به زندگیش عین آدم ادامه داد، جیسونگ و فلیکس به خونه رسیدن و با انداختن یه فیلم ترسناک نشستن و نگاه کردن، با اومدن صحنه ترسناک دوتاشون جیغ کشیدن.
فلیکس: رفت جیسونگ نگاه کن.
جیسونگ: لعنتی آخه یهو...اااااااااااا.
با اومدن صحنه دیگه از هم گرفتن و چشماشون رو بستن که فلیکس گفت: رفت.
جیسونگ چشماش رو باز کرد و گفت: هوف... ریدم به خودم.
فلیکس گفت: نمیشه عوضش کنیم؟
جیسونگ: آره مگه مجبوریم نگاه کنیم همون رو بگو.
جیسونگ با انداختن فیلم عاشقانه پیش فلیکس اومد و سرش رو به شونش گزاشت و مشغول دیدن فیلم عاشقانه شدن‌، همینکه نگاه میکردن و آدرس غمناک تموم شد فلیکس گفت: چرا بهم نرسیدننن؟ چرااااا؟
فلیکس اشکاش رو پاک کرد ادامه داد: دلم به حال دختره میسوزه چرا پسره رفت با یکی دیگه ازدواج کرد هیق...
جیسونگ: تف به روی کثیف پسره که بخاطر خوشگذرونی با دختره شد و در آخر دختره رو حامله کرد و مجبورش کرد بچه رو سقط بده و رفت با یکی دیگه ازدواج کرد تفففف‌.
فلیکس. جیسونگی بهم قول بده تو از این کارا نمیکنی.
جیسونگ؛ تو هم به من قول بده مرتیکه بیشعور.
با گریه بهم قول دادن هیچوقت کاری که اون پسره رو انجام داده رو نمیدن و خیانت نمیکنن به همدیگه و هیچ قت همدیگه رو تنها نمیزارن، و در آخر تنها چیزی که اتفاق افتاد لب هاشون روی هم قرار گرفت و همدیگه رو بوسیدن، و شب زیبایی رو در کنار هم تجربه کردن.( داداشا و خواهرای گل اینجا اسمات نداریم به دلیل اینکه من نمیدونم کدومشون رو تاپ کدومشون رو باتم بکنم پس خدانگهدار)
Vote and comment ♥️


My little cat boy 🩵🤍Where stories live. Discover now