.
.
.
.
.جیمین مردد سمت در رفت
همش جمله اخر جاشوا توی ذهنش مرور میشد
نکنه ....نکنه امشب الفاش ....با صدا شدنش تردیدو
کنار گذاشتسریع وارد اتاق شد
درو بست ...شوگا روی تخت دراز کشیده بود
و ساعد دستشو روی چشماش گذاشته بود" چرا انقدر طولش دادی ...!
پسرک کمی روی قلب بی قرارش دست کشید
" ه..همین طوری ....ب..ببخشید" برق و خاموش کن ...
جیمین بازور چشماشو از عضله های
برجسته بازوش گرفت
و با خاموش کردن برق
زیر پتو خزید ....قلبش از نزدیکیش به آلفا توی دهنش میزد .....
توی این فاصله خوابیدن با الفاش
یکی از ارزوهاش بود ... !
نکنه... بازم داره خواب میبینه !!از قصد کمی...مورچه ای ...خودشو سمت الفاش کشید ...
تا بهتر گرمای وجودشو حس کنه
چشماش از رایحه آتیش خوش بوش رو هم افتاد ....شوگا یهو پوفی کشید
و نیم خیز شد سمتش ...
پلکاش سریع از هم فاصله گرفتن
ه..همین جوری میخواست بره سر اصل مطلب !!!چشمای ترسیدش توی تاریکی به چشمای سردش خیره شد
دستشو نوازش وار روی قلب تندش کشید
اخماش به شدت توهم بود" ششش...آروم باش ...
" الان چی باعث شده انقدر تند بزنه ...؟!چشمای معصومش بین چشماش چرخید
" ن..نمیدونم.....
.ب.بب.خشید ..مکث کرد ...مثل جوجه بارون خورده
زیرش خوابیده بود ...آروم خم شد بوسه ای روی چشماش گذاشت ...
" نترس .....من که کاری باهات ندارم !!پایین تر آومد نوک بینی سرخشو بوسید
پایین تر لپای داغ کردشو ...
" ششش..آروم باش ...
آنقدر بوسید تا ضربان قلبش آروم بشه ...
پسرک با چشمای خمار
دستشو روی موهای سیاهش کشید" یونگی ..
چشماشو توی تاریکی به برق معصومش رسوند
" بله
" دیگه ....نمیری ؟!
بدون جواب لباشو به لبای سرخش چسبوند ...
ضربان قلبش دوباره زبر دستش بالارفتبین بوسه خندش گرفت
اون بچه زیادی دست نخورده بود ...دستشو نوارش وارد پشت کمرش برد
و بیشتر بدن داغشو به خودش چسبوندش
مکای آرومی به لبای سرخش زد ...
دوباره طعم شیرینشو
چشید
اون پسر معتاد کننده بود ...
YOU ARE READING
that man / اون مرد " yoonmin"
Actionبرشی از داستان : " دوست دارم ببینم روابطشون در حد پدر پسریه یا .... با ضربه جین به شکمش خفه شد صورت همیشه خندون هیونگش اخمی بود " یااا ...هیونگ !!!! " نباید اینجوری پشتش حرف بزنی اون همسره یونگیه ! کوک پوزخند زد " ول کن هیونگ اون یه ازدواج صوری...