.
.
.
.
.پایان فلش بک
با ندیدن کسی
ابروهاش بالا پرید ...
بی حرف به چشمای سرد الفاش نگاه کرد ...جاشوا هول شده دستی توی موهاش کشید
" پدر ...اون فقط یکی از دوستامه
من قرار نمیزارم با کسی .....جیمین دهنش از تعجب باز موند
الفاش یه دستی زده بود
همونم جواب گرفته بود ....شوگا دستشو دوباره دور کمر جیمین حلقه کرد
و از قصد
روی گودی کمرشو نوازش کرد
جیمین سیخ شده صاف ایستاد
لمسای الفاش ...زیادی نشده بود ؟!جاشوا ابروهاشو توهم کشید
" شما اومدین رستوران ؟!
چرا به من نگفتین ؟!شوگا بی حرف سمت میز خالی رستوران حرکت کرد
" باید ازت اجازه میگرفتم ؟!
پسرک پوفی کشید
و چشماشو برای جیمین ریز کرد
" نه پدر ....
ولی انتظار داشتم اپا بهمون اطلاع بده؟!جیمین که هنوز از دست مخفی کاریش عصبی بود
چپ چپ نگاهش کرد
سمت صندلی رفت و روش نشست ...
" منو پدرت اومدیم بیرون
دلیلی نداره تو بدونی ...
برو به قرار مخفیانت برسجاش با چشمای گرد کنارش روی صندلی نشست
کلا فراموش کرد دوستشو میز کناری تنها گذاشته" اپاا ...چرا اینجوری میکنی ...
یه لحظه منو نگاه کن !!!
الان باهام قهری بهت نگفتم ؟؟؟
به خدا فقط دوستیم !!
اگر چیزی بود معلوم که اول اول به تو میگم ...جیمین داشت کم کم نرم میشد
قبل این که روشو سمت پسرکش برگردونهشوگا منو رو سمتش گرفت
" هر چی دوست داری سفارش بده ...
جاشوا ...برو پیش دوستت
تنهاستجیمین به کل پسرشو فراموش کرد
از صبح انقدر حرص خورده بود هیچی از گلوش پایین نرفته بود
با ذوق منو رو ورق زدجاش حرصی نگاهشو بینشون چرخوند
وقتی دید توجهی بهش نمیکنن
بی حرف سمت میز خودش رفت ...با صدای جیمین نگاهشو از پسرش برداشت
انگشت تپل و سفیدشو روی چیزی نگه داشت
" آلفا..این چیه ؟!بی حرف دستشو روی دستش گذاشت
تا بتونه نوشترو ببینهاما همون لمس کوچیک
ضربان قلب پسرو بالا بردخشک شده به نیم رخ الفاش نگاه کرد
شوگا با ابروهای درهم
نوشترو خوند ...
" این یه غذای چینیه
توش ماهی و کلا غذاهای دریای داره ...صورت پسر با شنیدن ماهی سریع جمع شد
" خب خب این نه ...
من اینو میخورم ...دوباره انگشتشو روی چیزی فشار داد
خندش گرفت
" نیاز نیست انقدر فشار بدی دستتو جیمین
من فهمیدم کدومو میگی !
YOU ARE READING
that man / اون مرد " yoonmin"
Actionبرشی از داستان : " دوست دارم ببینم روابطشون در حد پدر پسریه یا .... با ضربه جین به شکمش خفه شد صورت همیشه خندون هیونگش اخمی بود " یااا ...هیونگ !!!! " نباید اینجوری پشتش حرف بزنی اون همسره یونگیه ! کوک پوزخند زد " ول کن هیونگ اون یه ازدواج صوری...