( چپتر 48 ) 🍾🌚

1.2K 132 76
                                    

.
.
.

با سر و صدای خدمه
نگاهشو از پسر برداشت و با عصبانیت سمتشون برگشت
" چیشده ؟

" ارباب ...ارباب بزرگ برگشتن ...

ابروهاش بالا پرید
برای چی الان برگشته بود ! ....قرار بود روز مهمونی بیاد !

بی حرف سمت جیمین برگشت ...
نگاهش دیگه برق نمیزد ...پر شده بود از ترس ...

خم شد دستای کوجولوشو گرفت
" جیمین ....من هستم ....باشه !

لبخند بی جونی روی لباش نشست
یونگی ...در برابر پدرت....بودن تو فقط کافی نیست ....

.
.
.
.

جیمین توی راهرو قدماشو تند کرد و سمت پسراش رفت

بی حوصله به خط ایستاده بودن تا به پدر بزرگشون
خوش اومد بگن ..
جاش اخمو سمت جیمین برگشت
" اووم... ...سکسکه .....غذاا...خوردی ؟؟
حالت ..خوبب.. شد ؟؟؟

پسرک هول شده دستی به گردنش کشید
" ا..آره..آره عزیزم ...تو خوب شدی ؟

آلفای کوچیک تر دستی روی معده دردناکش کشید ...
" نه ...میسوزه ...میخوام بالا بیارم ...
این کوفتییی....سکسکه ....چرا انقدر سنگین بووود ...
هیچ وقت انقدر ....سکسکه ....روم چیزی تاثیر نذاشته ..!!

جیمین دستشو کنار زد و خودش روی معدشو نوازش کرد
" سوجو نسبت به چیزایی که توی بار میخوری
سنگین تره ...از طرفیم زیاد خوردی من حواسم بهت بود
تاحالا سوجو نخورده بودی ؟؟؟

" نه ...توی باری که من میرممم...سکسکه... اصلا سوجو نداره
همش مارکای خارجیه ...پوفف..

جیمین به صورت جمع شدش لبخندی زد
و ابروشو بالا انداخت
" پس مست نمیشدی و میگفتی من ظرفیتم بالاست !!

پسر چشماشو گرد کرد
" یاااا ...اپا ...من چهار پنج لیوان ...تکیلا میخوردمم...
چیزیم نمیشد... سکسکه ....این سوجو کوفتی ...

هاکو به در اشاره کرد
" شش...بسه دیگه نق نزن ....چهار پنج تا بطری خوردی...
هر کی بود اینجوری میشد ...
الان پدر بزرگ میاد ببینه حالت بده میخواد بهت گیر بده ..

جیمین چشماشو گرد کرد و نگران سمت صورت گل انداخته
جاشوا برگشت
" ت..تو وقتی من رفتم بازم خوردی ؟؟؟
چرا حرفمو گوش نمیدی هیچ وقت جاشوا
کاش بالا بیاری ..جلوشو نگیر وگرنه دردت بیشتر میشه....باشه ؟؟

" اوم ...اتفاقن ...سکسکه ..خیلی دلم میخواد
باااالا بیارم ...سکسکه ..

خدمه جلوی در ورود ارباب رو اعلام کرد
آلفاها دست از حرف زدن برداشتن و سمت در رفتن...

جیمینم کنار هاکو ایستاد
و سرشو انداخت پایین
از استرس به ناخوناش..پشت دستش فشار وارد کرد
تا فکرشو از اون مرد جدا کنه ...
دیگه الفاش بود ...دیگه بچه هاش بزرگ شده بودن ...
دیگه نمی‌تونست...نمیتونست مجبورش کنه ...
آره ...ی..یونگی و بچه هاش ..

that man / اون مرد " yoonmin"Where stories live. Discover now