[شجاعدل]
بنگ، بنگ، بنگ!
شلیک گلوله تنها صدایی بود که شنیده میشد.
میون همهمه خشاب و ماشه، دردی سینمو شکافت.
سوزش ناخوشی که به زمین پرتابم کرد، قلبم رو از بین نبرد.
اما دیدن قاتلم، بیشتر از هر چیزی به دلم آزار رسوند.
به قولش عمل کرد؛
در حالی که سیل مروارید از چشماش طغیان میکرد.
بالاخره طوفان شن متوقف شده بود و آثارش، آشکار؛
و این، فاصله و جدایی بود!
نخ قرمز سرنوشت قطع شده بود.
———————————————————————
شخصیتها:جئون جونگکوک
امگا خونخالص
۲۳ ساله
شغل: مدل، طراح لباس، دانشجوی پزشکی
یه خواهر کوچکتر به اسم سومی داره. بعد از فوت مادرش همه دنیا رو به پای دختر ریخته تا پرنسس کوچولوش کم و کسری نداشته باشه. غیر از مواقع اضطراری تو بیزینس خانوادگی دخالت نمیکنه. رابطه خوبی که با پدرش داره، زبانزدِ حیطه کاری پدرشه. وقت بیکاری مختص به موتورسواری و آهنگسازیه و رویای داشتن یه رستوران زنجیرهای رو میپرونه.جئون سومی
امگا سلطنتی
۱۰ ساله
شغل: رقصنده حرفهای، دانشجوی طراحی داخلی
عاشق و گوش به فرمانِ برادرِ بزرگشه. چیز زیادی از پدر و مادرش به خاطر نمیاره ولی پسرعمه و پسرخالهاش خاطرات قشنگی رو براش تعریف میکنن. مغرور اما اجتماعیه و بیشتر اوقات در حال دور کردن دختر و پسرای دانشکده از برادرش و البته پیدا کردن آلفاییه که لیاقت برادرشو داشته باشه.
YOU ARE READING
The Braveheart - شجاعْدل (omegaverse, VK)
Fanfiction240714 • The Braveheart ⧽030424 [شُجاعْدِلْ] •ژانر↵ امگاورس، پارانرمال، مافیا، انگست، رومنس. •نویسنده↵ Parmin •کاپل اصلی↵ ویکوک •کاپل فرعی↵ Secret •در یک کلام: [قصه عشق ویلیام و کایان] •بخشی از داستان: "این اصالت ما بود، که ازش فرار کردیم تا برا...