[step 8]: Obsessed With Him

25 5 0
                                    

نوشته بود:

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

نوشته بود:

او [هرگز] زیبا به
نظر نمی‌رسید،
او شبیه به هنر بود.
و هنر قرار نبود
زیبا به نظر برسد،
قرار بود [احساسی را
در شما ایجاد کند]..

———————————————————————

{POV:William}

"بیا بیا زود باش!"

"هیونگ!"

ایوان به سمتم دوید و قبل پرت کردن خودش تو بغلم هندشیک برادرانمون رو انجام داد. صدای خنده‌های پدر گوش هامو پر کرده بود و خانواده سه نفرمون بیشتر از هر موقعی خوشحال بنظر میومد.

"بهت گفته بودم میایم!"

ایوان از بغلم فاصله گرفت و به سمت بابا رفت که اغوششو برای پسر باز کرده بود.

"بابا!"

"بیا بغلم.. چطوری ایوان.."

"خوبم.. ممنونم.. دلم براتون تنگ شده بود"

کمی موهای سیاهشو بهم ریختم.

"ما هم همینطور"

بابا بسته هدایا رو با اشاره‌ای به جیهوپ تو دستش به سمت ایوان میگرفت.

"ببین چه کادوهایی گرفتیم برات پسر گلم.."

"یعنی این بار هم منو نمیبرین خونه..؟"

با صدای بغض کرده پرسید. چشمای الفاش خشمگین بنظر میرسیدن و این طردشدگی رو من میتونستم از روی واکنش‌هاش بخونم. برادر کوچولوی عزیز من..

"هیچ کس منو دوست نداره.."

"ایوان.."

"هیونگ تو که حتی یاد من هم نمیفتی.."

شرمنده بابت اوضاع خانوادگیمون سرمونو پایین‌تر انداختیم. اینطور نبود که بابت مافیا بودن خجالت بکشیم. نه اصلا. صرفا شرم‌زده بودیم که الفای کوچک خانواده ما نمیتونست برای همیشه در کنارمون زندگی کنه. همش هم تقصیر خودمون بود.

The Braveheart - شجاع‌ْدل (omegaverse, VK)Onde histórias criam vida. Descubra agora