3

834 115 4
                                    

- صحبت خاص دیگه‌ای برای امروز ندارم، میتونید برید...
وسایلش رو جمع کرد و زودتر از بقیه از کلاس خارج شد، یکی از دانشجو‌ها با عجله به سمتش اومد و گفت:
- استاد، تروما درمان میشه؟!
تهیونگ تو جاش ایستاد و گفت:
- درمان... تو علم روانشناسی هیچ چیز قطعی درمان و ریشه‌کن نمیشه! فقط میشه کمرنگش کرد، مخصوصا تروما... وقتی دستت می‌بره و خوب می‌شه، جای اون بردگی رو همیشه خواهی داشت... تروما هم زخمیه که روی روح می‌نشینه و جاش...
پسر عینکش رو با نوک انگشتش بالا داد و گفت:
- ممنونم استاد.
و تعظیم نود درجه ای کرد و از تهیونگ دور شد. تهیونگ از ساختمون اصلی دانشگاه خارج شد و به سمت ماشینش رفت، سوار شد و به سمت سالن جیمین حرکت کرد، از وقتی اون مسر رو دیده بود هر ثانیه استرس داشت و آزادی های جیمین رو کمتر و کمتر کرده بود، خودش هم از این حجم از وسواس فکری که داشت اذیت می‌شد اما این که جیمین معمولا تا دیروقت تو اون سدلن تنها بود و ممکن بود هرکسی وارد اونجا بشه و بلایی سرش بیاره دیوونه‌ش می‌کرد. تمام این ۱۸ سال با چنگ و دندون جیمین رو به بهترین شکل و دست تنها بزرگ کرده بود و حقیقتا حوصله‌ی این که حرفی از طرف دا یون در مورد مراقبت از جیمین بشنوه رو نداشت، اون لعنتی دروغگو حق نداشت حتی به پسرش نزدیک بشه چه برسه به این که بخواد در موردش نظر هم بده؟!
با خشم پا‌ش رو روی پدال گاز فشرد و مدتی بعد درست مقابل سالن بود.
ماشین رو پارک کرد و ازش پیاده شد و ازله های سالن بالا رفت، جیمین در حال تمرین مقابل آینه بود، در نهایت سکوت به قاب در تکیه داد و دست هاش رو تو هم قلاب کرد و به هنر جیمین خیره‌ شد، اون واقعا تو این کار فوق‌العاده بود و میتونست بهترین بالرین باشه... به محض اتمام رقصش دست هاش رو بالا آورد و شمرده تشویقش کرد، جیمین لبخند به پدرش زد و گفت:
- اوه ببین کی رو تحت تاثیر قرار دادم! آقای حکومت نظامی!
تهیونگ دست زدنش رو مت قف کرد و گفت:
- اوه جیمین یا من بحث نکن ما پرونده این حرف رو بستیم، تو خونه یه اتاق کاملا خالی داریم که میتونی هرچقدر خواستی توش تمرین کنی! حتی میتونم خودم برات پیانو بزنم تا برقصی و برقصی و برقصی! قسم می‌خورم که خسته نشم! اما دور تا دیر وقت اینجا موندن رو خط بکش! میدونی تو بیمارستان چی دیدم؟!
جیمین در حالی که لباس هاش رو عوض می‌کرد ابرویی بالا انداخت و گفت:
- بیمارستان؟! اونجا چیکار می‌کردی؟
تهیونگ نفس عمیقی کشید و گفت:
- یونگی ازم خواست برم
با شنیدن اسم یونگی چینی به بینیش داد و خودش رو بیشتر مشغول کفش هاش کرد و گفت:
- و اونجا چی بوده که نگرانت کرده؟!

تهیونگ با ناراحتی شونه‌ش رو بالا انداخت و گفت:
- یه امگای پسر درست هم سن و سال خودت... بهش به وحشیانه ترین شکل تجاوز کرده بودن و حالا تو بیمارستان بود... این شهر... این دنیا... خیلی وقته دیگه امن نیست جیمینا!
جیمین دست هاش رو تو هوا تکون داد و گفت:
- آپا حاضرم قسم بخورم خودش کرم داشته!
تهیونگ نگاه نسبتا خشمگینی به پسرش انداخت و گفت:
- اون معصوم ترین امگایی بود که تو کل عمرم دیدم! تجاوز هیچ ربطی به این که داری چیکار می‌کنی و چی پوشیدی نداره جیمین! میتونه برای هرکسی پیش بیاد!

The fifth senseWhere stories live. Discover now