هوسوک با خنده از جاش بلند شد و سمت جین رفت و آروم گفت:
- باید باهات صحبت کنم جین شی.
جین به چشمهای پسر خیره شد و با اشاره هوسوک رو به جیمین کرد و گفت:
- جیمین لطفا از خانم و جونگکوک پذیرایی کن ما یه صحبت خصوصی داریم و به نامجون که با شنیدن صحبت خصوصی تعجب کرده بود اشاره کرد تا دنبالشون به اتاق بره.
جیمین فنجون قهوه رو جلوی بومی و جونگکوک گذاشت و نشست.
بومی رو به جیمین کرد و آروم پرسید:
- تو میدونی موضوع چیه؟
جیمین شونههاش رو به معنی ندونستن بالا انداخت و گفت:
- در حالت عادی جین هیونگ با هیچکس انقدر صمیمی نمیشه که بخواد حرفای خصوصی باهاشون بزنه. حقیقتا من وقتی فهمیدم شماها رو دعوت کرده شوکه شدم آخه اون هیچوقت غریبهها رو تو خونهاش راه نمیده.
بومی و جونگکوک با تعجب منتظر ادامه حرفهای جیمین بودن که جیمین با تردید ادامه داد:
- اون از بچگی تو ارتباط گرفتن ضعیف بوده و تعداد دوستاش و نزدیکانش به ده انگشت هم نمیرسن برای همین این حرف رو زدم. بعد نگاه معنا داری سمت جونگکوک انداخت و گفت:
- البته شاید بخاطر جونگکوک هیونگ باشه، آخه اون به ما حتی اجازه نزدیک شدن به وسایلش رو نمیده اما خیلی راحت کلاه کاسکت محبوبش رو به هیونگ هدیه داد. شاید...
جونگکوک که مشغول قهوه خوردن بود به سرفه افتاد و وسط حرفش پرید و گفت:
- یا جیمینا، چی برای خودت میگی؟
جیمین چشمکی به بومی زد و گفت:
- میخواستم بگم شاید جین هیونگ تو رو مثل من میبینه و فکر میکنه برادر کوچیکترشی.
جونگکوک نفس عمیقی کشید و با استرس به پشتی مبل تکیه داد، فقط همین یکی رو کم داشت.
جیمین با لبخند مرموزی گفت:
- چیه؟ نکنه فکر کردی میخواستم بگم شاید جین هیونگ عاشقته؟
جونگکوک با چشمهای گرد به سمت جیمین خیز برداشت که بومی با خنده جلوش رو گرفت و گفت:
- آروم باش خرگوشک! جیمین داره شوخی میکنه.
و خودش و جیمین زدن زیر خنده.
هوسوک در حالیکه از اتاق بیرون میومد گفت:
- خب من دیگه باید برم امشب یه مهمونی کاری دعوتم. دستش رو به سمت جین دراز کرد و گفت:
- جین شی ممنون از اینکه دعوتمون کردی واقعا خوش گذشت.
جین دست هوسوک رو بین دستاش گرفت و با لبخند گفت:
- خوشحالم که این رو میشنوم و ممنونم که اومدی.
هوسوک لبخند زد و با نامجون هم دست داد و به سمت جونگکوک رفت، بغلش کرد و گفت:
- امیدوارم سال خوبی برات باشه، به حرفهای دکتر کیم گوش بده اون صلاحت رو بهتر از خودت میدونه.
پسر رو از خودش جدا کرد و با لبخند ادامه داد:
- هر چی خواستی کافیه بهم زنگ بزنی باشه خرگوشک؟
جونگکوک که بغض کرده بود با لبخند سری به تایید تکون داد.
بومی هم کیفش رو برداشت و رو به نامجون گفت:
- بهتره ما هم بریم شب مهمونی داریم.
نامجون سری به تایید تکون داد و خواست جونگکوک رو بغل کنه که با صدای حرصی جین به سمتش برگشت.
- یاااااااا کیم نامجون! میخوای من رو تنها بذاری؟
همگی با تعجب به جین خیره شدن که جین حق به جانب گلوش رو صاف کرد و گفت:
- من اسباب کشی دارم و تو.... انگشت اشاره اش رو سمت نامجون گرفت و ادامه داد:
- وظیفهات اینه که کمکم کنی. و سریع نگاهش رو از نامجون گرفت و مشغول جمع کردن وسایل تزیین تولد شد.
YOU ARE READING
The fifth sense
Romance⚫️کیم تهیونگ آلفای خون خالص و ۳۶ ساله پدری مجرده که یه پسر داره... تهیونگ روانشناس معروفی بوده، البته تا قبل از این که یکی از مریض هاش به بدترین شکل ممکن خودکشی کنه و تهیونگ برای همیشه دست از این کار بکشه... ⚫️جئون جونگکوک امگای ۲۱ ساله ای که بعد...