ساعت از ده شب گذشته بود که جین و یونگی به قصد رفتن از جاشون بلند شدن، جلوی در ورودی جین گفت:
- خیلی خوش گذشت
رو به سمت جیمین کرد و ادامه داد:
- بیا اینجا ببینم جوجه!
دستاش رو از هم باز کرد تا پسر کوچیکتر رو بغل کنه و جیمین با چشمایی که خوشحالی رو فریاد میزدن تو آغوشش فرو رفت. جین دستی رو موهای پسر کشید و گفت:
- بهت تبریک میگم جوجه اگه تو آزمون کشوری هم بتونی موفق بشی یه هدیه به دلخواه خودت برات میگیرم!جیمین با تخسی گفت:
- اوه هیونگ پس قراره حسابی بری تو خرج.جین لبخند زد و با دستاش موهای جیمین رو بهم ریخت. یونگی که کنارشون ایستاده بود دست جیمین رو به سمت خودش کشید و بغلش کرد و تو گوشش زمزمه کرد:
- امیدوارم من رو بخشیده باشی جوجه!
و با صدای بلندی ادامه داد:
- تبریک میگم جیمین تو لایق بهترینایی.جیمین که دوباره از نزدیکی به این مرد مست و مدهوش شده بود با گنگی سری به تایید تکون داد و از آغوش یونگی با خجالت بیرون اومد.
به محض جدا شدن از یونگی صدای فریادش بلند شد و با بهت به جین که وسط حیاط ایستاده بود و با شرارت گلولۀ برفی درست میکرد زل زد به سرعت اخماش رو تو هم کشید و در حالیکه از دو پلۀ ورودی پایین میرفت و گلولۀ برفی درست میکرد با حرص غرید:
- خودت رو مرده فرض کن هیونگ و به سرعت به سمت جین پرتابش کرد. هایجین با دیدن بازیگوشی و خندههای جیمین خودش رو از بغل یونگی پایین انداخت و به سرعت به جمعشون اضافه شد.
جین گوله برف بزرگ دیگه ای درست کرد تا به سمت جیمین پرتابش کنه که هایجین یه گوله برف کوچیک تر به سمتش انداخت و جیمین فرصت کرده گوله برف جدیدی بسازه و به سمتش پرت کنه، جین گوله برفیش رو به تهیونگ زد و تهیونگ با صدای بلندی فریاد زد و گفت:
- هی! و به سمت حیاط رفت و گوله برف بزرگی درست کرد و بهش زد، هایجین به یونگی برف زد و یونگی هم به برف بازیشون اضافه شد، جونگکوک با پتوی نازکی که دور بدنش کشیده بود از کنار پنجرهی بزرگ حیاط بهشون نگاه میکرد و میخندید، جیمین با عجله به سمتش رفت و در بالکن رو باز کرد و با ذوق بیرونش کشید، و با خنده گفت:
- زود باش جونگکوکا این اولین برف ساله!
جونگکوک پتو رو محکم تر دور بدنش پیچید تا تیشرت نسبتا نازکش رو بپوشونه و با خوشحالی به جمعشون پیوست و گوشه ای ایستاد، تهیونگ نگاهی بهش انداخت و تقریبا نزدیک بهش ایستاد.
یونگی گوله برفی که آماده بود رو به سمت جونگکوک پرتاب کرد و جونگکوک فریاد بلندی زد و پشت تهیونگ پرید، تهیونگ با خنده گوله برف بزرگی درست کرد و به سمت یونگی پرتاب کرد...
صدای فریادهاشون و جیغ های هایجین کل حیاط رو برداشته بود...بعد از برف بازی که حدودا یک ساعتی طول کشیده بود روی تختش دراز کشید و با یادآوریش لبخند محوی زد و چشماش رو بست، امروز خیلی خسته شده بود، چشماش داشت گرم میشد که با حس رایحۀ آشنایی که کابوس این شبهاش شده بود با ترس چشماش رو باز کرد و تو جاش نیم خیز شد و به سمت پنجره چرخید، با دیدن چشمای سرخ و شرور سونگ هون فریاد خفهای کشید و خواست به سمت در بدوئه که با شکستن شیشه تو جاش ایستاد و دوباره فریاد زد.
YOU ARE READING
The fifth sense
Romance⚫️کیم تهیونگ آلفای خون خالص و ۳۶ ساله پدری مجرده که یه پسر داره... تهیونگ روانشناس معروفی بوده، البته تا قبل از این که یکی از مریض هاش به بدترین شکل ممکن خودکشی کنه و تهیونگ برای همیشه دست از این کار بکشه... ⚫️جئون جونگکوک امگای ۲۱ ساله ای که بعد...