7 - Turning Point

37 8 0
                                    

به پارت قبلی (parker hayes)، ادامه ی داستان اضافه شده . علامت زدم حتما چک کنید و مطمئن بشید خوندین.

________

قرار دوشنبه شب ، دقیقا چیزی بود که انتظارشو داشتم .
غذای چینی خوردیم و حسابی به مهارت پارکر تو استفاده از چاپستیک خندیدم .
وقتی من رو رسوند خونه ، جونگکوک قبل از اینکه پارکر بتونه من رو ببوسه در رو باز کرد .
برای قرار بعدی که بیرون رفتیم دیگه ریسک نکرد و توی ماشین بوسیدم .

روز بعد، موقع ناهار پارکر برای دیدنم به کافه تریا اومد و با نشستن سر جای همیشگی جونگکوک ، همه رو سوپرایز کرد . وقتی جونگکوک سیگارش رو تموم کرد و برگشت با بی‌تفاوتی از کنارش رد شد و انتهای میز نشست .

مگان کنار جونگکوک نشست که با نادیده گرفته شدن از سمت پسر ، ناامید شد و زود رفت . بعد از اون همه سر میز ساکت بودن که تمرکز کردنم روی حرف های پارکر رو سخت میکرد.
_ فکر کنم من دعوت نشدم
گفت و توجه من سمتش جلب شد
_ چی ؟

_ شنیدم یکشنبه جشن تولدته . من دعوت نیستم؟
جیمین سمت جونگکوک چرخید ، که طوری به پارکر خیره بود که انگار‌چند لحظه مونده تا به سمتش حمله کنه .
_ سوپرایز بود پارکر
جیمین سعی کرد آروم بگه .
_ اوه
_ تو برام جشن تولد گرفتی ؟
با لبخند از جیمین پرسیدم که شونه ای بالا انداخت
_ ایده ی جونگکوک بود . شنبه خونه ی برزیل ساعت 6

گونه های پارکر هاله ای از سرخی گرفتن
_ فکر کنم اینبار دیگه واقعا دعوت نیستم
_ نه ! البته که دعوتی !
گفتم و دستش رو که روی میز گذاشته بود گرفتم . دوازده جفت چشم به دست هامون خیره شدن و متوجه شدم پارکر با اینهمه توجه ناگهانی بهمون ، راحت نیست . پس دستمو عقب کشیدم و روی رون پام گذاشتم .

_ من یه چندتایی کار دارم قبل از کلاس . بعدا باهات تماس میگیرم
از روی صندلی بلند شد و من با لبخند عذرخواهانه ای سر تکون دادم
_ باشه

پارکر میز رو دور زد و بوسیدم که اینبار کل کافه تریا در سکوت فرو رفت . وقتی به سمت بیرون حرکت کرد ، جیمین با آرنج ضربه ای بهم زد .
_ برات عجیب نیست همه بهت خیره شدن ؟
زمزمه کرد و نگاهی به اطراف کافه انداخت و فریاد زد :
_ چیه ؟ سرتون به کار خودتون باشه منحرفا

سر ها دونه با دونه برگشت و زمزمه ی ملایم همیشگی کافه شروع شد .

چشم هام رو با دستم پوشوندم
_ میدونی ، قبلا بخاطر این رقت انگیز بودم چون همه فکر میکردن دوست پسر بدبخت جونگکوکم ولی حالا نقش بد داستان شدم چون مثل توپ پینگ پنگ بین جونگکوک و پارکر جابه‌جا میشم .

وقتی صدایی از جیمین نشنیدم ، سریع دستم رو برداشتم
_ نگو توام به این حرف اعتقاد داری ؟
_ من که چیزی نگفتم !

Beautiful Disaster Where stories live. Discover now