10 - Promise

45 6 0
                                    


فین سرش رو تکون داد
_ اوکی . تو الان با پارکر هستی یا جونگکوک ؟ گیج شدم.
_ پارکر باهام صحبت نمیکنه پس یجورایی رو هواست .
کوله ام رو روی شونه ام بالا کشیدم .

فین پفی کرد و دود سیگار رو از بین لبهاش بیرون فرستاد.
_ پس یعنی تو با جونگکوکی؟
_ ما باهم دوستیم فین.
_ میدونی همه فکر میکنن شما دوتا یه مدل دوستی عجیب غریب دارین که اتفاقا با منفعت هم هست و شما بهش اعتراف نمیکنین ، نه ؟

_ برام مهم نیست . اون ها میتونن هر فکری که دوست دارن بکنن .
_ از کی تا حالا ؟ چه اتفاقی برای تهیونگِ مضطرب ، مرموز و مراقبی که میشناختم و عاشقش بودم افتاده ؟
_ اون بخاطر استرس شایعات مرد .

_ حیف شد . دلم برای سر به سر گذاشتن و خندیدن بهش تنگ میشه .
ضربه ای به بازوی دختر زدم و اون خندید .
_ خوبه . مسئله فقط زمانه تا دست از تظاهر کردن بکشی.
_ منظورت چیه؟
_ عسلم تو داری با کسی حرف میزنی که کل زندگیش رو داشته تظاهر میکرده ‌ . من میتونم از یک مایل اونطرف تر هم تشخیص بدم .

_ الان میخوای چی بگی فین ؟
_ اینکه تو یچیزی رو پنهان میکنی . سویشرت های عجیب غریب ، یه آدم پیچیده که با پارکر هایز به رستوران های عالی میره . این تو نیستی . یا استریپر از یه شهر کوچیکی یا قبلا به یه مرکز بازپروری رفتی . حدس های من فعلا ایناست.

با صدای بلند خندیدم.
_ واقعا تو حدس زدن افتضاحی .
_ پس راز تو چیه؟
_ اگه بهت بگم که دیگه راز نیست . هست ؟
پوزخند زد و با چشم های تیز بهم خیره شد.
_ من راز خودم رو بهت گفتم . حالا نوبت توعه .
_ متاسفم که اینو میگم فین ولی گرایش جنسی تو یه راز نیست .

_ فاک . من فکر میکردم قراره خیلی مرموز و خفن باشم.
گفت و پک دیگه ای به سیگارش زد
قبل از اینکه حرف بزنم ، چهره ام کمی تو هم رفت .
_ فین، تو خونه ای با محیط خوب بزرگ شدی ؟
_ مامانم عالیه … من و بابام هم یک سری مشکلات داشتیم که باید روش کار کنیم . ولی در کل خوبیم.
_ پدر من نیک کیمه .
_ کی هست ؟

خندیدم
_ میبینی ؟ اصلا چیز بزرگی نیست اگه ندونی اون کیه .
_ دارم میگم کیه ؟
_ یه آدم داغون . قمار باز ، معتاد الکل با اخلاق داغون … تو خانواده ام ارثیه . من و جیمین اومدیم اینجا تا من شروع تازه ای داشته باشم . بدون اَنگ پسر اون مستِ داغون بودن .

_ یه قمارباز اهل ویچیتا بوده ؟
_ من متولد نوادام . هر چیزی که نیک بهش دست میزد طلا میشد . تا وقتی که من سیزده سالم شد ، شانس اون هم خراب شد .
_ و اون تورو بخاطرش سرزنش میکنه .

_ جیمین از خیلی چیز ها دست کشید تا با من بیاد اینجا . ولی من تا رسیدم اینجا صاف پریدم تو بغل جونگکوک .
_ و وقتی تو به جونگکوک نگاه میکنی..؟
_ خیلی برام آشناست .

فین سرش رو تکون داد و سیگارش رو روی زمین انداخت
_ لعنتی ته . این خیلی مزخرفه .

چشم هام رو ریز کردم و به فین خیره شدم
_ اگه به کسی بگی که چی بهت گفتم به چندتا خفت‌گیر زنگ میزنم . چندتاشون رو میشناسم
_ چرت و پرت نگو .
شونه ام رو بالا انداختم
_ بهتره باور کنی .
با نگاهی مشکوک بهم خیره شد و بعد لبخند زد.
_ تو خفن ترین کسی هستی که تاحالا دیدم .
_ خیلی ناراحت کنندست فین . باید بیشتر بری بیرون .
گفتم و روبه روی ورودی کافه تریا ایستادیم . فین چونه اش رو بالا داد .

Beautiful Disaster Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang