وقتی که بالاخره چشم هام رو باز کردم ، دیدم بالشت زیر سرم یک رون پای عضله ای پوشیده با شلوار جینه .
جونگکوک تکیه زده به وان ، سرش به سمت شونه اش خم شده و خوابیده بود .
به نظر میرسید حالش به اندازه ی من بد باشه .
ملحفه رو کنار زدم ، ایستادم و به انعکاس وحشتناک چهره ام توی آینه ی بالا سینک نگاه کردم .انگار از مرگ برگشته بودم
رد اشک روی صورتم مشخص بود و مو هام یچیزی فرای بهم ریختگی بود .
ملحفه ، دستمال و پتو جونگکوک رو احاطه کرد بود .اون یه جای راحت برای خوابیدن درست کرده بود درحالی که من پونزده شات تکیلایی که دیشب خورده بودم رو برمیگردوندم و جونگکوک شونه هام رو ماساژ میداد و تمام شب پیشم نشسته بود .
شیر آب رو باز کردم و دستم رو زیرش نگه داشتم تا به دمای موردنظرم برسه . صورتم رو شستم و وقتی دوباره به آینه نگاه کردم ، صدای ناله ای به گوشم رسید .
جونگکوک تکونی به بدنش داد و دستی روی صورتش کشید و کششی به عضله هاش داد . لحظه ای طول نکشید تا با نگاه کردن به کنار خودش ، پنیک کنه .
_ من اینجام . چرا دیشب روی تخت نخوابیدی ؟
گفتم و جونگکوک با دیدنم ، دوباره دستی روی چشم هاش کشید
_ حالت خوبه ؟
_ آره ، خوبم . خب تا حدودی . اگه دوش بگیرم بهترم میشم.
جونگکوک ایستاد و قدمی سمتم برداشت
_ محض اطلاعت دیشب لقب دیوونه رو ازم گرفتی . نمیدونم این دیگه چه کاری بود ولی دیگه نمیخوام انجامش بدی .
_ من تقریبا تو همین وضعیت بزرگ شدم کوک . بزرگش نکنچونه ام رو گرفت و با انگشت شَست ، دستی زیر چشم هام کشید .
_ برای من موضوع بزرگیه
_ باشه . دیگه انجامش نمیدم . خوشحال شدی ؟
_ آره. ولی باید یچیزی بهت بگم اگه تو قول بدی وحشت نکنی_ اوه خدا . دیشب چیکارکردم ؟
_ هیچی . ولی باید با جیمین تماس بگیری
_ کجاست مگه ؟
_ مورگان . دیشب با یونگی بحثش شد .با سرعت دوش گرفتم و لباس هایی که جونگکوک روی سینک گذاشته بود رو پوشیدم . وقتی از حمام خارج شدم ، یونگی و جونگکوک رو دیدم که داخل نشیمن نشسته بودن.
رو به یونگی پرسیدم:
_ چیکار کردی ؟
چهره ی یونگی افتاد :
_ واقعا از دستم عصبانیه
_ چه اتفاقی افتاده؟
_ من عصبانی بودم که تو رو به نوشیدن تشویق میکرد . فکر میکردم آخر کار سر از بیمارستان در میاریم . همینجوری بحثمون شدت گرفت و وقتی به خودمون اومدیم که داشتیم سر هم فریاد میزدیم . هر دوتامون مست بودیم تهیونگ . حرفی زدم که نباید میزدم .سرش رو تکون داد و به زمین خیره شد
_ مثلا چی؟
با خشم پرسیدم و اون همچنان به زمین خیره بود
_ با اسم هایی خطابش کردم که اصلا بهش افتخارنمیکنم و بعد بهش گفتم بره .
_ تو گذاشتی مست از اونجا بره ؟ احمقی چیزی هستی ؟
گفتم و چنگی به موبایلم زدم .

YOU ARE READING
Beautiful Disaster
Fanfictionتهیونگ معتقده که گذشته ی تاریکش رو دفن کرده و تا زمانی رویای شروع جدید توی کالج ادامه پیدا میکنه که با جئون جونگکوک اشنا میشه . جئون جونگکوک ، سکسی ، عضله ای و پوشیده شده با تتو دقیقا همون چیزیه که تهیونگ به اون نیاز داره و باید از اون اجتناب کنه . ...