11 - Poker Face

47 9 0
                                    

از جایی که نشسته بودم ، به سختی جیمین و یونگی دیده میشدن .
خم شده بودم و به جونگکوکی نگاه میکردم که به صندلی خالی ام که قبلا روی اون می‌نشستم ، خیره بود .

پنهان شدنم مسخره بود ولی هنوز آمادگی نداشتم یک ساعت تمام روبه روی جونگکوک بشینم .
بعد از تموم کردن ناهارم ، نفس عمیقی کشیدم و از کافه تریا خارج شدم و سمت جونگکوک که درحال سیگار کشیدن بود رفتم .

دیشب زمان زیادی رو صرف این کردم که نقشه ای بچینم تا رابطمون رو مثل قبل کنم و اگه طوری برخورد میکردم انگار اتفاقی که بینمون افتاده فقط یه سکس عادی بوده ، شانس زیادی داشتم .

این نقشه به طور کلی احتمال از دست دادن جونگکوک رو هم داشت ولی امیدوار بودم غرورش اجازه نده و مثل من به این مسئله نگاه کنه .

_ هی
لبخند زدم و اون با دیدنم اخم کرد .
_ هی . فکر کردم داری ناهار میخوری .
_سریع تمومش کردم . باید درس میخوندم .
شونه ای بالا انداختم و تمام تلاشم رو کردم تا مثل همیشه برخورد کنم .

_ کمک نیاز نداری ؟
_ دیفرانسیله . از پسش بر میام .

لبخند زد و دستش رو داخل جیب شلوارش فرو کرد . ماهیچه هاش زیر پوست تتو شده اش کشیده شد .
تصویر منقبض شدن عضله هاش وقتی خودش رو درون من فرو میبرد ، به طور واضحی تو سرم پخش شد .

_ آه..چی ؟
هنوز اون تصاویر لعنتی توی ذهنم پخش میشد ، پرسیدم .
_ قراره طوری برخورد کنیم که انگار اون شب اتفاق‌نیوفتاده ؟
_ نه . چرا ؟
وانمود کردم گیج شدم و اون آهی کشید . از رفتارم کلافه بود .

به سمتم خم شد و زمزمه وار گفت :
_ نمیدونم ...شاید چون باکرگیت رو ازت گرفتم ؟
چشم‌هام رو چرخوندم .
_ مطمئنم دفعه ی اولت نبود که باکرگی یکی رو ازش گرفتی کوک .

دقیقا همونطور که میترسیدم ، رفتار عادی ام عصبانیش کرد .
_ محض اطلاعت ، اولین بار بود !
_ بیخیال ..گفتم که نمیخوام هیچ چیز عجیبی بین من و تو باشه .

جونگکوک آخرین پک به سیگارش زد و فیلتر رو روی زمین انداخت .
_ خب ، اگه از این چند روز گذشته درسی گرفته باشم ، اینه که تو همیشه اون چیزی که میخوای گیرت نمیاد .

_ هی، ته
صدای پارکر رو شنیدیم و بعد با نزدیک‌شدن پسر ، بوسه ای روی گونه ام زد .
جونگکوک با حالتی که انگار میتونه همین الان پارکر رو به قتل برسونه بهش‌نگاه کرد .

_ حدود ساعت 6 میام دنبالت .
پارکر گفت و من سری تکون دادم .
_ عالیه .
_ میبینمت پس .
گفت و به سمت کلاس حرکت کرد . تا زمانی که پشت دیوار ساختمان محو بشه ، نگاهم رو سمتش نگه داشتم چون میترسیدم با خشم جونگکوک مواجه بشم.

_ قراره امشب باهاش بری بیرون ؟
جونگکوک هیسی کرد و فک‌ش فشرده شد . میتونستم حرکت استخون فک‌ش رو از زیر پوستش ببینم .

Beautiful Disaster Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang