8 - Nineteen

89 13 4
                                        

ضربه ای به در زده شد و بعد صدای یونگی رو شنیدیم
_ تهیونگ ؟ جیم چند تا کار داره میخواد بره بیرون گفت اگه میخوای باهاش بری

جونگکوک همچنان بهم خیره بود
_ کبوتر ؟
بلند حرف زدم تا یونگی صدامو بشنوه
_ اره منم خرید دارم
_ باشه. اون آماده ست هروقت آماده شدی بیا .
و بعد صدای قدم هاش که به سمت پایین نشیمن میرفت ‌.

_ کبوتر ؟
به سمت کمد رفتم و چندتا وسیله برداشتم و از کنار جونگکوک رد شدم .
_ میشه بعدا حرف بزنیم ؟ کلی کار دارم
لبخند ساختگی زد
_ حتما

سریع به سمت حمام رفتم و وقتی در رو پشت سرم بستم، نفسم رو محکم بیرون دادم .
دو هفته ی دیگه باید اینجا می‌موندم و واقعا هیچ راهی نبود تا از زیر حرف زدن درمورد این مسئله در برم .
بخش منطقی‌مغزم اصرار داشت پارکر کسیه که من باید باهاش باشم : جذاب ، باهوش و شیفته ی من

ناراحت شدنم از دست جونگکوک مسئله ای بود که هیچوقت قرار نبود برام قابل درک باشه .
دلیلش هرچی بود ،داشت هر دومون رو دیوونه میکرد . انگار به دو شخص متفاوت تقسیم شده بودم .
تهیونگِ آروم و مودبی که با پارکر بود و تهیونگِ عصبانی ، گیج و ناامید اطراف جونگکوک .

کل دانشگاه شاهد بودن که جونگکوک از شخصیتی غیرقابل پیشبینی به شخصی به مراتب بدتر تبدیل شده بود .

سریع لباس پوشیدم و همراه با جیمین به مرکز شهر رفتیم. در طول راه ، جیمین با صدای بلند به تجربه ی اول صبحم از صداهایی که از اتاقشون شنیده بودم خندید و من فقط تونستم سری از روی تاسف تکون بدم .

تمرکز کردن روی حرف های جیمین سخت بود . الماس های دستبند دور دستم ، نورهای ریز و رنگی روی سقف ماشین ایجاد کرده بودن و این یه جور یادآوری برای من بود که جونگکوک منتظر جواب بود و من هیچ حرفی نداشتم .

_ اوکی چخبره تهیونگ؟ خیلی ساکتی
_ درمورد جونگکوک...همه چیز بهم ریخته
_ چرا ؟
عینک آفتابیش رو روی موهاش قرار داد و چینی به بینی‌ش انداخت .

_ پرسید که ما داریم چیکار میکنیم .
_ خب چیکار میکنی ؟ با پارکر هستی یا نه ؟
_ از پارکر خوشم میاد . ولی هنوز فقط یک هفته گذشته و ما خیلی جدی نیستیم .

_ تو احساساتی به جونگکوک داری نه ؟
سرم رو تکون دادم
_ نمیدونم باید چه احساسی درموردش داشته باشم ولی نباید این اتفاق بیوفته جیم . اون کلکسیون تمام چیز های بدی هست که من باید ازش دور باشم .
_ هر دوتاتون این احساس رو دارید ولی هیچ حرفی نمی‌زنید . مشکل همینجاست . هر دو از اتفاقی که ممکنه بیفته می‌ترسید و دارید با چنگ و دندون مبارزه میکنید . من فقط میدونم اگه تو به جونگکوک نگاه کنی و بگی که میخوایش ، اون دیگه به هیچکس نگاه هم نمیکنه .

_ مطمئنی ؟
_ اره . حس ششمم قویه .یادت رفته ؟
چند لحظه ای مکث کردم . جونگکوک درمورد من با یونگی حرف زده ولی یونگی چیزی در این مورد به جیمین نگفته تا من و جونگکوک رو تشویق نکنه ولی انگار جیمین ناخواسته یه چیز هایی شنیده . دلم میخواست بپرسم که چی شنیده ولی چیزی نگفتم

Beautiful Disaster Where stories live. Discover now