part 1

115 20 2
                                    

: بیخیال پسر خودتو خفه کردی
هوسوک بدون اهمیت دادن به حرف سومی، چهارمین لیوان سوجو رو سر کشید محکم روی میز کوبید.
پسر نزدیک یک ماه بود که از دوست پسر جدا شده بود حالا کارش فقط مست کردن بود
+چی رو.. بیخیال.. اون ادم نفهم...جلوی اون همه ادم ازم جدا شد
پسر بعد از تموم کردن حرفش بطری سوجو رو برداشت داخل لیوانش ریخت به لیوان زل زد، سومی حس کرد
اگه این پسر همین جور به کاراش ادامه در اخر معتاد یا کارتون خواب میشد
: اون ادم لیاقت تورو نداشت ولش کن بابا
هوسوک نفسی کشید با استینش گوشه لبش رو پاک کرد تا خواست دستشو به سمت لیوان ببره
سومی زود تر از پسر اقدام کرد و لیوان بین دستاش گرفت
-چیکار میکنی؟! بدش به من میخوام بخورمممم
سومی لیوان رو از هوسوک دور کرد به چشم های خمارش نگاه کرد
درسته هوسوک زیادی عاشق بود ولی اون پسر اصلا لیاقت هوسوک رو نداشت.
همش به هوسوک در خواست رابطه میداد و اصلا به این فکر نمیکرد هوسوک از این کارا خوشش نمیامد.
: الانم بهتره بریم تا دیر نشده
هوسوک تا این حرف رو شنید شروع کرد به غر زدن از روی صندلی بلند شد
پسر دوست داشت تا اخر شب توی این بار بمونه اینقدر مست کنه که نفهمه اطرافش چه اتفاقی میفته
  میخواست اینقدر اینجا برقصه که خسته بشه ولی متاسفانه یه دوستی داشت
که به شدت نگرانش بود، نمیخواست به خاطر یه ادمی که اصلا دوسش نداره کارای اشتباهی بکنه.
+من... نمیاامم
هوسوک  دستاشو باز کرد با لبخندی که به سومی میزد عقب عقب میرفت
تا اینکه از پشت به ادم برخورد کرد، همون لحظه هوسوک تعادلش از دست داد
محکم روی زمین افتاد با اخم به پسر نگاه میکرد
+اخخ.. یه کمکی بکن
هوسوک دستشو به قصد کمک کرد دراز کرد ولی اون پسر غرق چهره مست هوسوک بود
که اصلا متوجه هیچی نشد، انگار گوش هاش هیچی جز صدای ضربان قلبش رو نمیشنید
-متاسفم...
+بیشتر حواستو جمع کن 
یونگی خنده ای کرد جوری دست پسر رو ول کرد که دوباره زمین خورد
-ببخشید ولی تو از پشت بهم خوردی
هوسوک با اخم به پسری نگاه کرد که به ارومی دست هاشو توی جیبش کرده بود با لبخند بهش خیره شده
+تو.. الان به من چی گفتی؟؟
هوسوک با همون عصبانیت از روی زمین بلند شد تمام سعی شو میکرد که بتونه روی پاهاش وایسته تا بهتر با یونگی درگیر بشه
-فقط حقیقت رو گفتم
پسر پوزخندی زد با تمام توانش به سمت یونگی قدم برمیداشت
انگشت اشاره شو به سمت پسرک گرفت
+بهتره..حرفتو پس بگیری
یونگی به اطراف نگاه کرد یک قدم به پسرک عصبانی قدم برداشت کنار گوشش زمزمه کرد
-چیه.. نکنه با این حالت میخوای منو بزنی
یونگی از صورت پسر فاصله گرفت با چشماش به صورتی خیره شد که هیچ تغییری توش رخ نداده  بود
+توی زدن خوب نیستم ولی میتونم چیزی که توش مهارت دارمو نشونت بدم
پسر با کنجکاوی از هوسوک فاصله گرفت به چهره شیطونش خیره شد
کاملا از چهرش مشخص بود که توی فکرش چیز های خوبی نمیگذره ولی بازم دوست داشت بدونه چی میخواد بهش بگه
-توچی مهارت داری مگه؟!
هوسوک پوزخندی زد اروم به یونگی نزدیک شد با انگشت هاش یقه لباس پسر رو گرفت
صاف توی چشماش نگاه کرد
+توی بوسیدن..میخوای امتحان کنی
یونگی از ترس انگشت های پسر از یقه اش جدا کرد چند قدم به عقب برداشت
-نه ممنون
یونگی با تعجب به هوسوک خیره شد که همچنان بهش خیره شد
یونگی میدونست به هیچ پسری علاقه نداره ولی این ادمی که جلوش وایستاده بود باعث میشد
به گرایشش شک کنه، مخصوصا وقتی پیشنهاد بوسیدن رو بهش داده بود
- تو همیشه هرکی رو میبینی این پیشنهاد بهش میدی
+بستگی داره.. اگه مثل تو جذاب و خوشگل باشه چرا که نه
یونگی کامل حس کرد که گونه هاش قرمز شده چون فقط یه پسر ازش تعریف کرد
چون بهش گفت جذاب و خوشگله گونه هاش مثل گوجه قرمز شد
یا شاید چون هوسوک بهش اینو گفته بود اینقدر خجالت کشید.
: خیلی متاسفم
یونگی با دیدن دختری که به سرعت خودشو به هوسوک رسوند، خودشو جمع و جور کرد
-عامم.. عیبی نداره
سومی به ارومی به هوسوک نگاه کرد که با چشماش از سر تا پای یونگی رو نگاه میکرد
: بهتره ما بریم فردا کلی کار داریم
+اما من.. نمیخوام برممم
اون دختر جوری با چشماش به هوسوک نگاه کرد که تفلک جزء انجام دادن اون کار چاره دیگه ای نداشت.
پس برای اخرین بار به یونگی نگاه کرد همراه دختر از بار خارج شد
پسر نمیدونست چه اتفاقی افتاد، تویه لحظه به حسی که داشت شک کرده بود.
یونگی توی طول عمرش با کلی پسر رفیق بود ولی تا حالا به هیچکدوم هیج حسی نداشته ولی این پسر همه چی رو عوض کرد
فقط با تعریفی که ازش کرده بود به گرایش خودش شک کرده بود.
همون لحظه دستی روش شونه اش حس کرد
: هیونگ خوبی؟!
یونگی به ارومی برگشت به چهره خندان تهیونگ نگاه کرد
این پسر یکی از دوست های صمیمی اش بود که همیشه پیشش بود
-هیچی یکم پیش با یه پسر برخورد کردم
تهیونگ با همون لبخند بازوی پسر رو گرفت به سمت یکی از میز های خالی اطراف رفت دستشو برای سفارش دادن سوجو بالا کرد
: خب نتیجه؟!
یونگی دستاشو روی میز گذاشت مدام به حرفی که اون پسر زده بود فکر میکرد
-نتیجه که هیچ.. فقط یه مکالمه کوتاه داشتیم
تهیونگ تا میخواست
حرفی بزنه با امدن گارسون سکوت کرد به ارومی دو لیوان رو برداشت روی میز گذاشت.
: هیونگ داری میگی روی پسری که فقط باهاش مکالمه کوتاهی داشتی کراش زدی
یونگی تا این حرف رو شنید از روی حرص محکم روی بازوی پسر زد با چشم غره نگاش میکرد
یونگی نمیخواست باور کنه روی پسر کراش زده.
از زمانی که یادش میاد
برادرش جلوی همه خوانواده اعلام کرد که با یه پسر قرار میزاره.
دیگه هیچکس مثل قبل بهش اهمیت نمیداد و یه جورایی از خانواده ترد شد.
یونگی هم از همین میترسید، نمیخواست از خانوادش جدا بشه ولی چطوری از حسش مطمئن میشد
: اهمیتی نده هیونگ... اگه سرنوشت بخواد شما رو بهم برسونه، دوباره همدیگه رو میبینید 
یونگی نگاهشو به پسری داد که از خودش بیشتر امیدوار بود
انگار تهیونگ بیشتر از خودش برای دیدن اون پسر ذوق داشت، از طرفی یونگی هم خیلی دوست داشت
یه بار دیگه اون پسری که در عالم مستی میخواست وانمود کنه میتونه از خودش دفاع کنه ولی چهره ش کاملا برعکس اینو ثابت میکرد
: بهتره بریم... از فردا دانشگاه شروع میشه
-ولی توکه تازه امدی
تهیونگ به لیوانش نگاه کرد که حتی یه ذره هم ازش نخورده بود
: راس میگی ها.. پس بزار اینو تموم کنم
یونگی خنده ای کرد به روبه روش خیره شد به چهره پسر فکر میکرد
یه جورایی حق با تهیونگ بود اگه سرنوشت میخواست دوتاشون برای هم باشن، بالاخره یه روزی همدیگه رو میدیدن 

my choice Where stories live. Discover now