part 8

110 17 2
                                    

حدود دو ساعت بعد تمام دانشجو هایی که توی مسابقه شرکت کرده بودن توی کلاس جمع شده بودن
استاد کیم اون روز با تمام استاد هایی که با همین دانشجو ها کلاس داشتن
صحبت کرده بود که یه امروز بیخیال برگزاری کلاس هاشون بشن
: خب اول از همه به همه تون خسته نباشید میگم
یونگی با شنیدن صدای استادش سرشو بالا کرد به اطرافش نگاه کرد
همه اون ادما اونجا حضور داشتن جز هوسوک. پسر از اینکه تنها اینجا نشسته بود، احساس بدی داشت.

: نتایج مسابقه رو فردا توی سالن اصلی میزنم
بعد از تموم کردن حرفش از کلاس خارج شد، همینکه استاد کیم پاشو بیرون گذاشت تمام بچه ها شروع کردن به حرف زدن.
بیشتر بچه ها از سختی مسابقه میگفتن و بقیه از صدای بهشتی هوسوک.
بیشتر ها هم پشت سر یونگی حرف میزدن چون با هوسوک هم تیمی شده،قراره نمره مفتی بگیره.
بعضی از بچه ها میگفتن که یونگی لیاقت اون نمره رو نداره.
: هیونگگگ
تهیونگ با ذوق از بین ادم ها رد میشد تویه حرکت پسر رو در اغوش گرفت دوباره به چشمای نگران پسرک خیره شد
: چرا نگرانی هیونگ توکه فوق العاده بودی؟ 
همون لحظه هیون به دو پسر نزدیک شد دست به سینه به تهیونگ خیره شد.
: فوق العاده؟ چطور اینو میگی وقتی تمام کار ها رو هوسوک کرده.. اون فقط از هوسوک سوء استفاده کرده
-من هیچوقت از هوسوک سوء استفاده نمیکنم
هیون پوزخندی زد اروم اروم به یونگی خیره شد توی چشماش نگاه کرد.
پسر میدونست وقتی هوسوک کنار این ادم نیست، میتونست هرچی دلش میخواد بهش بگه.
میتونست انتقام حرف های هوسوک از ادمی بگیره که حتی بلد نیست از خودش دفاع کنه
: تو فکر کردی با این حرفا، هوسوک بهت علاقه مند میشه
تهیونگ خیلی اروم دستشو روی شونه های یونگی گذاشت
تا اگه یونگی بخواد دعوایی راه بندازه سریع جلوشو بگیره
: فکر کردی هوسوک عاشق ادمی میشه که مدام بهش چسبیدس یا برای جلب توجه هرکاری میکنه
یونگی وقتی این حرف هارو میشنید
قلبش هزار تیکه میشد
فکرشو نمیکرد از نظر هوسوک به ادم نچسب یا هر چیز دیگه ای باشه. پسر هر حرفی که از طرف این ادم میشنید
دست هاشو مشت میکرد با چشم های اشکی به بچه های کلاس نگاه میکرد.
غیر از تهیونگ همه اون ادما یه جور دیگه ای به پسر نگاه میکردن، یه دیدگاه کاملا متفاوت.
: پس دیگه هیچ تلاشی نکن.. مین یونگی 
پسر دست تهیونگ رو پس زد به سرعت از کلاس خارج شد، همین جور که سعی میکرد گریه نکنه محکم بازوش به  هوسوک برخورد کرد
+مگه.. یونگی ببینم حالت خوبه
یونگی سرشو بالا کرد با همون چشم های اشکی به پسر نگاه کرد.
یونگی مثل برادرش یه ادم قوی نبود، ادمی نبود که بتونه روی پاهای خودش وایسته.
وقتی تو خانواده ای بزرگ شده که هیچکس توجهی بهش نداشته،اینقدر بی دفاع میشد.
هرچقدر هم به خودش میگفت من میتونم
من به هیچکسی نیاز ندارم اما ته دلش بازم به یه پناهگاه نیاز داشت.
حالا پسر فکر کرده بود اون پناهگاهش هوسوکه، فکر کرد
مکان امنش همین پسریه که جلوش وایستاده ولی انگار اشتباه کرده بود.
حالا قلبش به خاطر تصمیم اشتباهش درد میکرد
-لازم نیست دیگه دلت به حالم بسوزه.. از فردا دیگه مزاحمت نمیشم
حتی به هوسوک فرصت نداد که دلیل این کارش رو ازش بپرسه
حتی فرصت نداد دلیل اشک هایی که دور اون چشم های مظلومانه جمع شده چیه.
+چه اتفاقی افتاد 
هوسوک با عصبانیت به سمت کلاس رفت که یهو با تهیونگ مواجه شد.
تنها چیزی که میدونست این بود که رشته تهیونگ کاملا با یونگی فرق داشت پس اینجا چیکار میکنه
+تو چرا اینجایی
تهیونگ نفسی کشید به پسری نگاه کرد که از شدت عصبانیت نمیتونست یک جا بند بشه
: مثلا امدم از هیونگم حمایت کنم ولی رفیقات قلب هیونگم زیر پاشون له کردن
هوسوک از هیچکدوم حرف هایی تهیونگ رو متوجه نمیشد
+درست حرف بزن بفهمم
تهیونگ با دستش پسر رو جوری هل داد که چند سانتی ازش فاصله گرفت.
پسر به تصمیم یونگی احترام گذاشته بود.
از اینکه هوسوک کسیه که یونگی مدام بهش فکر میکنه.
کسیه که مدام از رنگ پوستش یا حتی رنگ چشماش در موردش حرف میزنه.
تمام لیریک اهنگ هاش در مورد همین پسره، به همه شون احترام گذاشته بود
ولی اگه قرار بود همین پسر قلب هیونگش رو میکشت دیگه نمیتونست ساکت بشینه.
: یونگی هیونگ تا صبح نخوابید و متن اون اهنگ رو نوشت تا تو روی صحنه بخونی، خودش با گیتارش یه گوشه وایستاد تا از دور بهت نگاه کنه از صدات لذت ببره ولی تهش چیشد؟ 
هوسوک با هر حرفی که از دهن تهیونگ بیرون میرفت، عصبانتش فروکش میکرد
اون هیچی خبر نداشت. از اینکه یونگی به خاطر نوشتن اهنگ چقدر زحمت کشید
چرا اینقدر گیر داده بود که یه گوشه برای خودش وایسته.
با اینکه یونگی قبل اجرا بهش گفته بود که اگه نمیتونه بخونه
بیخیال همه چی بشه ولی هوسوک حماقت کرده بود و چشم هاشو روی همه چی بسته بود.
: میخوای بدونی چیشد؟ همه ادمای اونجا به هیونگم گفتن لیاقت نمره کامل نداره، بهش گفتن اون نچسبه، بی عرضه اش ولی به خاطر تو جلوی همه ی اونا سکوت کرد
هوسوک تا فهمید چه گندی زده به سرعت از پسر دور شد
با تمام وجودش به سمت محوطه رفت. چون بیشتر کلاس ها کنسل شده بیشتر بچه ها تو محوطه برای خودشون میگردن.
هوسوک از اینکه نمیتونست از بین این همه ادم پیداش کنه پس گوشیش رو از توی جیبش برداشت توی کمترین زمان شماره پسر رو گرفت.
چند ثانیه اول فقط صدای بوق توی گوش پسرک می پیچید
+ازت خواهش میکنم جواب بده 
: مشترک مورد نظر پاسخگو نمیباشد
پسر خیلی اروم گوشیش رو پایین اورد به اطرافش نگاه کرد
از اینکه پسر به جای اینکه وایسته جواب اون حرف های احمقانه رو بده به جاش فرار کرده بود عین موش ها خودشو قایم کرده بود.
تمام مدتی که به کلاس برمیگشت به حرف های تهیونگ فکر میکرد
یعنی اون پسر به جای اینکه حقیقت رو بگه سکوت کرده بود تا هوسوک جلوی اون همه ادم سربلند باشه.
یعنی خودشو کوچیک کرده بود تا هوسوک رو فوق العاده نشون بده
+پسره احمق
هوسوک تا وارد کلاس شد همه بچه ها بهش خیره شدن
بعضی ها توی گوش همدیگه از پسر تعریف میکردن و بعضی هاشون به سمتش می امدن و ازش تعریف میکردن.
با اینکه هوسوک فقط به فکر یونگی بود، میخواست بدونه با اون حالش کجا گذاشته رفته.
: بیخیال پسر اصلا خودتو ناراحت نکن.. چه بهتر که از اون ادم بی عرضه فاصله گرفتی
هوسوک تا فهمید هیون به پسر لقب احمق رو داد با همون عصبانیت به سمتش رفت
یک مشت محکم توی صورت هیون زد.
با نفس های نا منظم به پسری که از درد روی زمین به خودش می پیچید، نگاه کرد
+یونگی بی عرضه نیست، اون از تک تک شما ها ادم های بی مصرف با ارزش تره، از همه شما هایی که هیچی از موسیقی نمیفهمین با استعداد تره و تو پارک هیون
پسر مکثی کرد تا هوایی وارد ریه هاش بکنه و بعد از اون به پسری که هنوز روی زمین نشسته بود، دستش روی صورتش بود گرفت.
+یه بار دیگه پشت سر یونگی حرف بزن.. خودم جوری میزنمت که خانوادت تشخیصت ندن، میدونی که روی حرفم میمونم 
پسر یک قدم به عقب برداشت به ارومی  کیفش رو برداشت به بقیه بچه ها خیره شد
+با همه تونم.. اینکار شامل حال شماهام میشه  
هوسوک بلافاصله کیفش روی شونه اش گذاشت به سرعت از کلاس خارج شد
هیون به ارومی از روی زمین بلند شد به بقیه بچه هایی که از شدت شوک وایستاده بودن نگاه کرد.
همه اون ادما میدونستن هوسوک هیچوقت به خاطر یه پسر اینقدر عصبی نمیشه
مگه یونگی چه فرقی با بقیه داشت.

my choice Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ