یونگی خیلی اروم کیفش روی زمین گذاشت تا برای اخرین بار وسیله هایی که برای سفر اورده بود رو چک کنه.
تهیونگ تمام مدت کنار یونگی وایستاده بود برای پسر افسوس میخوره.
: هیونگ تا حالا صدبار چک کردی؟
-فقط میخوام مطمئن شم همه چی رو اوردم
همون لحظه سرشو بالا کرد با چهره غمگین به پسر خیره شد
: چیشده؟!
-هنزفری.. اونو یادم رفته بیارمش
تهیونگ به خاطر قیافه پسر خندید به ارومی برگشت.
یونگی نمیدونست پسر برای چی گذاشت رفت ولی از اینکه یادش رفته بود هنزفری شو با خودش بیاره خیلی ناراحت بود.
با همون قیافه ناراحت زیپ کیفش رو بست به بچه هایی که با ذوق با هم تیمی شون حرف میزدن، نگاه کرد.
هوسوک مثل همیشه خواب مونده بود،دیرتر از بقیه حاضر میشد
+چرا قیافت کجه
پسر با شنیدن صدای هوسوک به سرعت برگشت نفهمید چطور پرید محکم بغلش کرد.
این اولین باری بود که دو پسر همدیگه رو بغل میکردن.
بغلی که دو تاشون حس میکردن، قلب هاشون باهم میتپه
+یونگیااا..
یونگی با خجالت از بغل پسر در امد و با دیدن تهیونگ دستاشو بالا کرد.
با اینکه تهیونگ کاملا پسر رو میدید ولی به خاطر اینکه هیونگش خوشحال کنه
وانمود کرد که با دست تکون دادن یونگی متوجه اونا شده.
: بیا اینم وسیله ای که جا گذاشتی
هوسوک به سرعت کنار یونگی وایستاد با دیدن هنزفری توی دستای تهیونگ اخم کرد.
یونگی از اینکه پسر هنزفری خودشو براشون اورده بود تا خواست برداره
هوسوک مچ دست پسر رو گرفت کاری کرد یک قدم به عقب برداره
+لازم نیست..از مال من استفاده کن
یونگی سعی میکرد ذوقی که توی چشماشو به پسر نشون نده
پس بعد از چند دقیقه صورتشو طرف پسری گرفت که از شدت تعجب به هوسوک خیره شده
-باشه بازم ازت ممنونم تهیونگ
+چرا تشکر میکنی ازش؟؟
یونگی از پسر خداحافظی کوتاهی کرد و دست تو دست همراه هوسوک وارد اتوبوس شد.
از اونجایی که پسر دیر کرده بود، فقط صندلی های ته اتوبوس خالی بود.
یونگی بدون اینکه دست های پسر رو ول کنه جلوتر از هوسوک رفت روی صندلی نشست.
هوسوک اول نگاهی به دست های یونگی کرد بعد خیلی اروم کنارش نشست.
با اینکه دوتاشون همیشه کنار همدیگه میشینن ولی اینبار استرس کل وجودشون رو گرفته بود.
در حدی که هوسوک اصلا نمیتونست به چیزی جز دست های یونگی به چیز دیگه ای فکر کنه
از طرفی یونگی از اینکه هنوز دست های پسر رو داشت، از شدت ذوق یه جا بند نمیشد.
یونگی نیم نگاهی به پسری کرد که پیشونیش عرق کرده بود.
خیلی اروم به طرفش خم شد کنار گوشش زمزمه کرد
-چرا اینقدر عرق کردی
هوسوک تا برگشت با دیدن صورت یونگی که فقط چند سانت باهم فاصله داره،هیچ تکونی نخورد.
از اونجایی که سفر راه طولانی رو در پیش داشت، همه دانشجو ها خوابیده بود یا مشغول حرف زدن بودن.
پس کسی نمیدید دو پسر اون پشت چقدر بهم دیگه نزدیک ان
هوسوک میدونست باید از پسر فاصله بگیره،میدونست نباید اینقدر نزدیک یونگی باشه اما بازم تکون نمیخورد.
یونگی وقتی دید پسر هیچ حرکتی نمیکنه، انگشتش رو بالا اورد
به ارومی روی لب های پسر کشید و دوباره به چشماش خیره شد
-این لب ها... حتما باید خوشمزه باشن
+چرا تستش نمیکنی؟
پسر وقتی فهمید هوسوک هیچ مشکلی با این قضیه نداره، دستاشو پشت گردن پسر برد به ارومی بهش نزدیک شد.
همینکه لب های یونگی روی لب هاش نشست به سرعت چشم هاشو بست.
با اینکه بار ها یونگ رو بوسیده بود ولی در برابر یونگی شبیه ادمی شده بود که هیچی بلد نیست.
همین جور که یونگی با دستش موهای پسر رو چنگ میزد، لب هاشو به حرکت در می اورد در اخر لب پایینی هوسوک رو به دندون میگرفت
+عاهه
با ناله خفیفی که از دهن هوسوک خارج شد یونگی از پسر جدا شد با دیدن خونی شدن لب هوسوک، دست پاشو گم کرد
-من.. متاسفم.. بهت اسیب زدم هوسوکااا
هوسوک با استین لباسش گوشه لبش گذاشت به پسری نگاه کرد که خودشو مقصر زخمی شدنش میدونست.
-نباید میبوسیدمت.. من
یونگی تا میخواست ادامه بده انگشت های پسرک روی لب هاش نشست مانع حرف زدن شد
+من خوبم یونگیا و در مورد بوسه باید بگم خیلی توش مهارت داری ها
یونگی با دستش انگشت های پسر رو پایین اورد بین دست های خودش گرفت
+ببینم چند نفر رو بوسیدی؟؟
- فقط یه نفر
هوسوک تا این حرف رو شنید دستشو برداشت و همزمان استیش رو به قصد بند امدن خون فشار داد.
جوری با عصبانیت به یونگی خیره شده بود که پسر خنده ای کرد بیشتر بهش نزدیک شد
-اون یه نفر تویی جانگ هوسوک.. من هیچکس غیر از تورو نمی بوسم
پسر با شنیدن این حرف چشم هاشو بست خودشو به خاطر قضاوتی که کرده بود، نگاهشو پایین انداخت.
همیشه قبل از اینکه توضیحی بشنوه، رگ غیرتش بالا میزنه گند میزنه به حس و حالشون.
-حالا دستشو بردار..میخوام ببینمش
هوسوک خیلی اروم استینش رو برداشت زخم لبش رو به پسرک نشون داد.
یونگی نفسی کشید به سمت کیفش که به دلیل هجم زیاد وسیله توی اتوبوس جا نشده بود،خم شد یه چسب زخم برداشت.
به ارومی به سمت هوسوک چرخید جوری که اسیبی به پسر وارد نکنه
چسب روی زخمش گذاشت
-الان بهتر شد... ببینم درد که نداری
هوسوک سرشو به نشونه " نه " تکون داد کامل به صندلی چسبید.
با چشماش به بچه هایی نگاه میکرد که هیچ تکونی نمیخوردن و بعضی هاشون اصلا متوجه کار دو پسر نشده بودن.
با اینکه پسر چشماش به جای دیگه ای بود ولی ذهنش فقط به اون بوسه فکر میکرد.
یه بوسه کاملا اروم ولی با لذت خاصی همراه بود باعث میشد دل پسرک رو قلقلک میداد.
-میگم سوکا
پسر افکارش رو کنار زد به یونگی که سرشو به صندلی تکیه داد، نگاه میکرد.
-هنزفری.. الان با خود داریش
هوسوک بدون هیچ حرفی هنزفری از توی جیبش در اورد به سمت پسر گرفت.
یونگی خیلی اروم هنزفری از دست های پسر برداشت به گوشی خودش وصل کرد.
حالا یه سیم رو به گوش خودش و اون یکی رو به گوش پسر وصل کرد، اولین اهنگش رو پلی کرد.
تمام مدتی که اهنگ پخش میشد دو پسر به همدیگه فکر میکردن، بدون اینکه خودشون متوجه این موضوع بشن.
هوسوک با اوج گرفتن اهنگ سرش روی شونه های یونگی گذاشت به ارومی چشم هاشو بست.
یونگی هم با لبخند رضایتی که روی لب هاش داشت چشم هاشو بست
به اعترافی که میخواست بکنه فکر میکرد. پسر دوست داشت امشب احساسی که به هوسوک داره رو بهش بگه.
ESTÁS LEYENDO
my choice
Fanficخلاصه: هوسوک بعد از چند ماه از دوست پسرش جدا میشه، یهو با برادر اکسش اشنا میشه