part 6

35 9 0
                                    

دو پسر خیلی اروم وارد کلاس شدن، یونگی چون عاشق این درس بود از همه بیشتر برای حاضر شدن توی این کلاس ذوق داشت.
به گفته خودش عاشق قطعه شعر هایی بود که استادش نوشته بود، یکی از ارزوهاش نواختن همون قطعات با گیتار بود
هوسوک به پسری نگاه کرد که از کنارش رد شد دنبال صندلی خودش میگشت
با اینکه هر روز روی همون صندلی میشنست ولی بازم فراموش میکرد که باید کجا بشینه.
+هی.. با توام
پسر به سرعت مچ دست یونگی رو گرفت و کاری کرد توی چشماش نگاه کنه
رفتار های هوسوک دست خودش نبود نمیدونست داره چیکار میکنه
+راستش صندلی کنارم خالیه اگه خواستی میتونی کنارم بشینی 
یونگی اول به انگشت هایی نگاه کرد که دور مچ دستش حلقه شده بود، تمام سعی خودشو کرد که هیچ واکنشی نشون نده.
-مطمئنی... باز کسی یقه مو نگیره 
هوسوک به سرعت مچ دست پسر رو ول کرد با همون دست روی بازوش زد 
+گاهی وقتا خیلی پرو میشی  
پسر به ارومی از  کنار یونگی رد شد کیفش روی میز گذاشت زیر چشمی به یونگی نگاه میکرد
+منتظر دعوت نامه ای؟
یونگی با خوشحالی از پشت سر پسر رد شد روی صندلی نشست. یونگی با خودش میگفت هیچوقت تا حالا اینقدر خوشحال نبوده
تا حالا اینقدر از ته دلش از اینکه کنار یه پسر باشه ذوق نکرده.
+خواهشا اینجوری نگام نکن
-نمیتونم... اخه زیادی خوشگلی 
یونگی همون لحظه فهمید که پسر میخواد محکم روی بازوش بزنه
پس خودشو عقب کشید با خنده به پسر نگاه کرد.  حدود چند دقیقه بعد استاد مورد علاقه پسر وارد کلاس شد
خیلی اروم برگه هاشو روی میز گذاشت با چشم هاش دونه دونه دانشجو هارو نگاه میکرد.
اون مرد میخواست از چهره های دانشجو هاش بفهمه که کی با شور اشتیاق و کی بزور سر کلاس درس  نشسته.
مرد از پشت میزش کنار امد شروع کرد به قدم زدن، کلاس اینقدر ساکت بودکه پاشه کفش مرد توی کل کلاس می پیجید.
: فکر کنم همه تون میدونید من کیم پس نیازی به معرفی نیست
هوسوک ناخوداگاه چشمش به یونگی افتاد که مثل بچه ای شخصیت کارتونی مورد علاقه شو دیده، ذوق داشت.
جوری به استادش نگاه میکرد، جوری به حرف هاش گوش میداد که هرکی ببینه فکر میکنه یک دل نه صد دل عاشقشه
+یون.. هی.. میشنوی صدامو
پسر خودشو نزدیک یونگی کرد هرچی صداش میکرد، انگار نه انگار.
جوری غرق صحبت های مرد شده بود که هوسوک هیچی ازشون نمیفهمید تا اینکه پسر با انگشتش، بازوی یونگی رو نیشگون گرفت
-اخ.. هوسوکا
+جلو خودتو نگیر.. بپر بغلش   
یونگی از اینکه پسر بازم حسودی کرده بود لبخندی زد به ارومی بهش نزدیک شد
-بازم که داری حسودی میکنی
+ببند
پسر برای اینکه گیر نیوفته نگاهش به مردی داد که در حرف هایی میزد
که پسر متوجه نمیشد ولی سعی میکرد جوری نشون بده که انگار همه چیو میفهمه
: میدونم هنوز اول راهه ولی میخوام یه مسابقه راه بندازم
یونگی با خوشحالی همراه صندلی خودشو جلو کشید که باعث شد
هوسوک فوش هایی قشنگی نثار یونگی بکنه
: توی این مسابقه به صورت دونفره شرکت میکنید و اونجا میتونید از ساز هایی مثل گیتار، پیانو یا حتی رقص و اواز استفاده کنید
یونگی به سرعت دفترشو باز کرد شروع کرد به نوشتن خط به خط حرف هایی که استاد گفته بود.
استادش میخواست بدونه کیا استعداد دارن تا بتونه بهشون کمک کنه تا استعدادشون رو کشف کنه.
پسر هم میخواست از اسم فرصت استفاده کنه تا به همه نشون بده
چقدر خوب میتونه گیتار بزنه، به همون نشون بده که چقدر استعداد داره. 
: فقط سه روز وقت دارید پس زود تر هم تیمی تون رو انتخاب کنید.. موفق باشید
هوسوک همین جور که رفتن استادش نگاه میکرد به ارومی سمت یونگی برگشت که سخت مشغول نوشتن بود.
جوری خودشو با دفتر و خودکارش خفه کرده بود که اصلا نفهمید هوسوک ده دقیقه اس منتظره تا سرشو از برگه جدا کنه
+داری نادیدم میگیری فقط به خاطر چهارتا متن  
یونگی در جواب پسر فقط سرش رو تکون داد و دوباره شروع کرد
به نوشتن متن ولی هوسوک اینقدر حرص میخورد که دلش میخواست دفترو از زیر دست هاش بکشه
جلوی چشماش پاره کنه ولی به چه دلیل اینکارو میکرد.  
+اوکی.. خودت خواستی
هوسوک جوری از روی صندلی بلند شد که دستش محکم به بازوی یونگی خورد باعث شد از دنیای خیالاتش بیرون بیاد به رفتن پسر نگاه کنه.
از طرفی هوسوک میخواست حرص یونگی رو در بیاره به سمت یکی از بچه های کلاس رفت
+ببخشید مزاحم شدم میخواستم بدونم دنبال هم تیمی میگردی!
یونگی تا این حرف رو شنید به سرعت از روی صندلی بلند شد و نفهمید چطور خودشو به پسرکی رسوند که قصد اذیت کردنش رو داشت.
: بله.. دنبال یکی میگردم که...
همون لحظه یونگی خودشو وسط دو پسر انداخت با خنده به چشم های پسر روبه روش نگاه کرد
-متاسفم ولی یکی از قبل هم تیمی ایشون شده
+کی؟! میشه نشونم بدی 
یونگی صورتشو طرف پسر شیطون گرفت، تک ابروشو بالا داد به چشم های هوسوک خیره شد
-دقیق روبه روت وایستاده
اون پسر وقتی فهمید هیچ شانسی برای هم تیمی شدن با هوسوک نداره خیلی اروم اونجا رو ترک کرد.
+دیگه هیچوقت سعی نکن نادیدم بگیری... چون تاوان سختی داره 
پسر بعد از تموم کردن حرفش، از کنار یونگی رد شد از کلاس خارج شد.
هوسوک اصلا فرصتی به یونگی نداد تا بهش توضیح بده که چرا اون لحظه نتونسته جوابش رو بده
همین طور که با خودش فکر میکرد به ارومی دفترش توی کیفش گذاشت
میخواست بره دنبال هوسوک و دفترشو جلوش بزاره  و بهش بگه اینکارا برای مسابقه ای که استاد براشون برگزار کرده، انجام داده.
-پس کو.. اها پیدات کردم
یونگی با قدم های اهسته به سمت پسری رفت که خودشو با گوشی سرگرم کرده بود.
انگار از دست یونگی ناراحت بود نمیخواست باهاش حرف بزنه
-باهام قهری؟
همینکه خواست جوابی از پسر بشنوه سرکله یه پسر دیگه پیدا شد.
تا بهش نگاه کرد فهمید این ادم همونیه که تهیونگ از جذابیتش مدام در موردش حرف میزد.
پسر با هیکلی که داشت دل هر دختری رو میبرد چه برسه پسرا
: هوسوک وقت داری
هوسوک صفحه گوشیش رو خاموش کرد به پسری که فقط چند سانت باهاش فاصله داشت نگاه کرد.
هوسوک اصلا از هیون خوشش نمیومد، چون اونو بار ها با یونگ دیده بود.
همش فکر میکرد یونگ یه روزی با این ادم بهش خیانت میکنه اما به جاش ازش جدا شد
+چی میخوای
: واسه مسابقه خسته کننده ای که استاد گذاشته یه هم تیمی لازم دارم
هوسوک به صندلی تکیه داد با غرور به هیون نگاه کرد
+اولا اون یه مسابقه استعداد یابیه نه خسته کننده، دوما تو مگه استعدادی توی موسیقی داری؟
هیون خنده ای کرد خیلی اروم به یونگی که عین یه بچه مظلومی که منتظر غذاشه.
+معلومه که نداری تو فقط بلدی روی مخ ادما بری بعدم من با ادم بی عرضه ای مثل تو هم تیمی نمیشم
هیون که با حرف های پسر با خاک یکسان شده بود به هوسوک خیره مونده بود
حرف هاش اینقدر براش سنگین بود که نیاز داشت چند ساعتی با خودش تنها باشه تا بتونه حرف های پسر رو هضم کنه
: تو..
+بعدم من با یه ادم بااستعداد هم تیمی شدم 
بلافاصله دستش به سمت یونگی گرفت که غرق مکالمه دو پسر شده بود
یعنی الان هوسوک اونو به عنوان یه ادم با استعداد معرفی کرده بود، اونم هوسوکی که مدام باهاش بحث میکنه.
اون لحظه میخواست از جاش بلند شه محکم پسر رو به اغوش بکشه ولی حیف نمیشد
: هرجور عشقت میکشه 
هیون به سرعت از میز دو پسر دور شد بین جمعیت گم شد، هوسوک با احساس افتخار به یونگی خیره شد
-لازم بود اینطوری باهاش حرف بزنی
هوسوک از روی صندلی بلند شد به یونگی که با نگاه های ارومش به پسر زل زد
+اینو خوب اویزون گوشت کن مین یونگی.. نباید توی این دنیا اینقدر مهربون باشی، باید با هرکسی مثل خودش رفتار کنی وگرنه اسیب میبینی
بعد از تموم کردن حرفش از توی جیبش یه برگه کاغذ در اورد جلوی پسر گذاشت ازش دور شد
روی برگه شماره تلفن هوسوک نوشته بود.
پسر حدس زد حتما برای مسابقه شماره شو گذاشته و هیچ قصد دیگه ای نداره.
یعنی اگه هوسوک کار اشتباهی هم میکرد یونگی برای قانع کردن خودش دنبال یه دلیل بود.

my choice Where stories live. Discover now