_این هم از اتاق خوابمون.
چانگبین با خوشحالی به فلیکس اتاق جدیدشون رو نشون داد ولی فلیکس بدون هیچ علاقه ای بهش نگاه کرد."من نمیخوام اینجا زندگی کنم"
از صبح روی دنده ی لج بود و با هرچیزی که چانگبین میگفت مخالفت میکرد. از وقتی که مینهو ترکشون کرده بود هیچ خبر و پیامی ازش نگرفته بود و همین باعث شده بود لجبازتر بشه و سر هرچی کوچیکی دعوا راه مینداخت.
چانگبین نفس عمیق کشید و گفت: کاری نمیشه کرد. ما نمیتونیم برگردیم اون خونه...مینهو گفت نباید هیچ ریسکی بکنیم. اگه مینهو لو بره ممکنه جای تورو هم پیدا کنن...برای همین باید میومدیم اینجا.
_"اینجا زیادی بزرگه"
به یه خونه ی ویلایی خارج شهر رفته بودن و فلیکس از اینکه هیچ همسایه ای اطرافشون نبود و قرار بود بیشتر وقتها توی خونه به این بزرگی تنها باشه ناراضی بود.
_ولی به جاش جنگل دقیقا پشت خونمونه. تو عاشق جنگلی.
فلیکس چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و به اطراف نگاه کرد.
خونه ۴اتاق خواب داشت و دلباز و نور گیر بود. یکی از دیوار های پذیرایی تمام شیشه ای بود و منظرش سمت جنگل بود.
چیدمان خونه دلخواه فلیکس نبود ولی همین که ساده و مینیمال بود براش قابل قبول بود.چانگبین از پشت بغلش کرد و شونش رو بوسید: کل خونه رو دوربین نصب کردم و سیستم امنیتی خونه بالاعه. هر اتفاقی بیوفته برای من پیام خطر میاد...فقط هم من و مینهو میدونیم تو اینجایی. به محل کارم هم خبر ندادم که خونمون رو عوض کردیم.
فلیکس باز چیزی نگفت ولی داشت با این اوضاع کنار میومد.
"وسایل نقاشیمم اوردی؟"چانگبین خوشحال از اینکه فلیکس بلاخره نرم شد گفت:بیا بهت اتاق کارتو نشون بدم.
دستش رو گرفت و با ذوق سمت اخرین اتاقی که ته راهرو قرار داشت برد: من خودم تک تک وسایلش رو چیدم...امیدوارم خوشحالت کنه.در اتاق رو باز کرد و فلیکس با دیدن اتاق مخصوص نقاشیش با خوشحالی لبخند زد.
اتاق کوچیکی بود که بوم نقاشی وسط اتاق قرار داشت و کنارش میز چوبی دست سازی بود که روش قلم و رنگ روغن قرار داشت.
وسط اتاق فرش قرمز به فرم دایره بود که فضای اتاق رو خیلی گرمتر میکرد.
گلدون های زیادی که دارای گیاه های مختلف بودن اطراف اتاق چیده شده بودن و روی کتاب خونه ای که کنار اتاق بود گیاه رونده ای که فلیکس عاشقش بود قرار داشت.فلیکس با ذوق اطراف اتاق رو گشت و به میز چوبی اشاره کرد:"خودت درست کردی؟"
_مینهو...کلا ایده ی مینهو بود که این خونه رو بگیریم. قرار شد یکی از اتاق ها برای نقاشی تو باشه یکیش اتاق مینهو یکیش اتاق من و تو یکیش هم اتاق هیونجی.
YOU ARE READING
Empire Of Lies
Fanfictionتو تاریک ترین طلوع خورشید زندگیم بودی. #مینسونگ #چانجین #چانگلیکس