🔞Chapter 11🔞

115 10 11
                                    

هیونجین بین پاهای چان توی وان نشسته بود و اجازه داد تا چان موهاش رو براش تمیز کنه.
چان برای عود مورد علاقش، عود نارگیل رو روشن کرده بود و زیر لب برای اهنگ میخوند.
جیسونگ بهشون گفته بود که هانول و کیونگسو بیرون رفتن و تا شب قرار نبود بیان ولی با این حال حواسش بود که اگه زودتر برگشتن به هیونجین خبر بده.
چان با ناراحتی انگشتش رو روی گردن هیونجین که اثار کبودی های هانول روش بود کشید. هیچ وقت چیزی به هیونجین نمیگفت چون میدونست که هیچ کاری از دستشون بر نمیاد ولی دونستن اینکه هیونجین برای هانول بود، قلبش رو درد میاورد.
میدونست که هیونجین دوستش داره ولی نمیتونست از دست هانول فرار کنه و هانول هم خوب بلد بود تا از لحاظ روانی هیونجین رو رام خودش بکنه.

هیونجین متوجه مکث چان شد و سرش رو برگردوند و بهش لبخند زد: دستت خسته شد؟

چان خندید:برای شستن موهات؟ میدونی که با دستم کلی کار دیگه میتونم بکنم و خسته نشم.

هیونجین هم خندید و روش رو برگردوند تا چان به شستن موهاش ادامه بده:خیلی وقت بود اینقدر راحت پیشت نبودم.

چان هومی گفت و موهای هیونجین رو اب کشید: تموم شد.

به هیونجین کمک کرد تا از توی وان بیرون بیاد و دور هردوشون حوله پیچوند.
هیونجین به چان مگاه کرد که داشت اب داخل حموم رو خالی میکرد. خیلی وقت بود که بدون لباس ندیده بودش و متوجه عضلاتی که روی کمرش درومده بود شد‌ میدونست که جان توی اوقاتی که کاری نداره ورزش میکنه اما نمیدونست قراره اینقدر بدنش مورد پسندش بشه.
ولی جدا از جذابیت ظاهری، هیونجین دلش برای خواسته شدن توسط چان تنگ شده بود.

چان نگاه خیره ی هیونجین رو روی خودش حس کرد و لبخند زد:چی شده بچه؟

چهره ی هیونجین جدی تر شده بود و چان حتی میتونست کمی از ناراحتی رو توی چهرش احساس کنه‌.
هیونجین از حموم بیرون اومد و داخل اتاق رفت.
همه ی انرژی‌ای که داشت تموم شده بود و به حس بد تبدیل شده بود. چان دیگه مثل قبل بهش ابراز علاقه نمیکرد و باهاش رابطه نداشت و هیونجین بهش حق میداد. احتمالا ازش چندشش میشد...به هرحال اثار کبودی رئیسش روی بدن هیونجین بود.

چان دنبالش رفت و پرسید:خوبی؟

_فقط یکم خستم.

نمیخواست به چان نگاه کنه چون میدونست میزنه زیر گریه ولی چان خیلی لجباز تر از هیونجین بود پس سمتش رفت و بازوهاش رو گرفت:هی چی شده...یهو انرژیت کم شد.

هیونجین دستش رو بیرون کشید: هیچی نیست.
میخوام لباس بپوشم ممکنه سرما بخورم.

سمت کمد رفت ولی چان سریع تر حرکت کرد و جلوی در کمد ایستاد:عزیزم چرا ناراحتی؟

هیونجین زیر لب گفت:هیچی نیست...خوبم.

_میدونم خوب نیستی...بهم بگو چی شده‌؟

Empire Of Lies Where stories live. Discover now