کافهای کوچک و دنج در گوشهای از یک کوچه سنگفرش شده، جایی که نور ملایم خورشید از میان درخت ها به داخل کافه میرفت. درِ چوبی و قدیمی کافه به آرامی باز میشد و صدای زنگ کوچکی گه جنسش چوب درخت گردو بود و از سقف اویزون بود به گوش میرسد. بوی قهوه تازه دمکرده و نان گرم، فضایی دلنشین و دلپذیر ایجاد کرده بود. میزهای چوبی با صندلیهای راحت، در گوشه و کنار کافه چیده شدهان و هر یک فضایی خصوصی برای گفت و گو دوستانه فراهم میکرد.
نور شمعهای کوچک روی میزها، در کنار صدای آرام موسیقی ملایم، فضایی آرامشبخش و صمیمی ایجاد کرده بود. مشتریان، با لبخند و آرامش، قهوههای خود را در دست داشتن و به گفتگوهای شیرین یا مطالعه کتابهای مورد علاقهشان مشغول بودن.
گوشه ی کافه چانگبین رو به روی پسری نشسته بود که هودی بزرگ مشکی پوشیده بود و خودش رو توی سایه ی کلاه هودی پنهون کرده بود.
جلوی هردوشون دو شات قهوه بود و خیلی اروم حرف میزدن و مراقب بودن که کسی حرف هاشون رو نشنوه.چانگبین دست هاش رو مشت کرده بود تا جلوی لرزششون رو بگیره و به مینهو که پعلوم بود خیلی وقته نخوابیده و حموم نرفته نگاه میکرد:۲۴ساعته از فلیکس خبری ندارم مینهو.
مینهو متوجه عصبانیت توی لحن چانگبین شده بود برای همین خیلی اروم جواب داد:میدونم...پیدا کردنش کار اسونیه چون جیسونگ میدونه عمارت کجاست ولی ما الان نمیتونیم بریم.
چانگبین با صدای بلند پرسید:چرا؟
مینهو به اطراف نگاه کرد و دوباره با صدای اروم جواب داد:چون همه مدارکشون فیزیکه...وقتی بفهمن پلیس داره میاد عمارت، همش رو نابود میکنن و دیگه نمیشه کاری کرد.
_دزدیدن فلیکس مدرک کافیای نیست؟
مینهو به قهوش نگاه کرد:من دنبال جای هیونجی هستم...اگه اون مدارک رو نابود کنن دیگه نمیتونم بفهمم کجاس...تو الان مدرکی داری که نشون بده اونا فلیکس رو دزدیدن؟
به چانگبین نگاه کرد:جیسونگ کمکمون میکنه....چان هم با ماعه...دزدیدن فلیکس ممکنه باعث شه هیونجین هم بیاد سمت ما.
چانگبین پوزخند زد:به همین سادگی؟ هانول هیچ کدوممون رو زنده نمیذاره، همین ۳نفری که نام بردی قراره زودتر از همه بمیرن.
مینهو بی اهمیت به حرف چانگبین گفت: اگه بتونیم اول کسایی که دوربین هارو چک میکنن رو بیهوش کنیم...خیلی کار اسونیه...
_امنیت جیسونگ و چان و هیونجین رو چجوری فراهم میکنی توی این نقشت؟
مینهو که انگار مسخره ترین سوال ممکن ازش پرسیده شده باشه گفت: از اول گفتم فقط برام خانوادم مهمه.
چانگبین با ناباوری گفت:داری از جیسونگ استفاده میکنی؟
وقتی جوابی نشنید ادامه داد:اینطوری احساس میکنم منم برات معنایی ندارم...
YOU ARE READING
Empire Of Lies
Fanfictionتو تاریک ترین طلوع خورشید زندگیم بودی. #مینسونگ #چانجین #چانگلیکس