گیتارشو جمع کردو نفسی تازه کرد هنوزم صدای جمعیت رو که اسمشو فریاد میزدن میشنید، زیاد نبودن ولی بودن.
_ هی کوک صدامو میشنوی؟
سرشو به عقب برگردوند و صورتی متعجب به خودش گرفت از کی جیمین اینجا بودو حضورشو نفهمیده بود؟
_ نه...چیزی شده؟
_ چندبار صدات کردم! میگم خوب برای خودت عشقو حال میکنیا ببین دخترا چجوری برات بال بال میزنن مرد! یه وقت نگی جیمین هیونگم سینگله یه استینی براش بالا بزنما
لبخند شکسته ای روی لبش شکل گرفت، از اولم همین بود اگه خودش تیکه های شکسته شیشه بود جیمین چسبی بود که دوباره سرپاش میکرد.
سرشو چرخوندو دوباره به جمعیت پشتش که حالا پراکنده شدن نگاه کرد نورای قرمز بار روی اعصابش بود ولی نمیتونست کاری کنه باید تحمل میکرد تا وقتش...بلافاصله موسیقی بلندی زده شد که همزمان دستی روی بازوش نشست. نگاهشو برگردوند و با چشمای نگران جیمینمواجه شد، میدونست میخواد چی بگه پس ایندفعه لبخندی از روی اطمینان نشونش داد میدونست هیونگش هنوزم به خاطر تصادف اون روز نگرانشه از نگاهای مداومش به زخمای دستش میتونست بفهمه_ خوبم جیمین نگران نباش.
_ چی میگی؟ من نگران تو نیستم که نگران دستاتم اگه فلج میشدیو دیگه نمیتونستی گیتار بزنی چی؟ همه دخترا میپریدن دیگه!
چشماش گرد شدو خنده ناباوری از بین لباش فرار کرد که باعث قهقه جیمین شد
_ جیمین هیونگ!
جیمین خندشو جمع کردو اروم روی شونه پسر ضربه زد
_ خیل خب بچه برو پولتو بگیرو بیا تا زودتر از اینم جهنم بریم بیرون سرم دیگه داره میترکه!
سری برای موافقت تکون داد و به سمت پله ها رفت
چند تقه به در مدیریت کوبید و با شنیدن بیا داخل درو باز کرد_ اوه جونگکوک تویی؟ بشین.
روی نزدیک ترین مبل به میز جا گرفت و لبای خشکشو زبون زد
_ من...خب اقای هان...اومدم-
_ میدونم برای چی اینجایی پسر لازم نیست من من کنی. اینم پولی که توافق کرده بودیم.
پاکت سفیدو از روی میز برداشت و سری برای احترام تکون داد بلند شد تا به سمت در بره که..
_ مطمئنی نمیخوای بمونی جونگکوک؟ برای پسری به استعداد تو میتونم پول خوبی خرج کنم.
زیرچشمی به اقای هان نگاه کردو لب باز کرد
_ ممنونم اقای هان ولی من بیشتر از یه شب جایی نمیخونم.
و بدون گوش دادن به حرفای مرد از اتاق خارج شد. درسته...جایی نمیموند چون نمیخواست پیداش کنن هنوز به اندازه کافی پول جور نکرده بود.
با شونه های خمیده از پله ها پایین اومد پاکتو تکون داد و روبه جیمین لب زد_ بریم.
~♤~بی صدا درو باز کردو داخل رفت از ارامش خونه نفس عمیقی کشید و لب هاش خنده واقعی به تن کردن
_ من برگشتم.
میدونست کسی نیست که جوابشو بده ولی هربار تکرارش میکرد شاید از روی عادت بود شایدم منتظر بود سوسک کوچیک توی گلدونش جوابشو بده. کفشاشو دراوردو خودشو روی مبل انداخت، به بدنش کش و قوس دادو از راحتیش لذت برد. پاکت پولو از جیبش بیرون اورد، پر بود ولی کافی نبود! هنوزم جونگکوک ۱۷ ساله ای که زیر دستو پای اون عوضیا له میشدو یادش بود شب هایی که تعقیب میشد و نرسیده به خونش خفتش میکردن...الانم حس میکرد داره تعقیب میشه ولی حداقل کسی گلوشو نمیگرفت تا پولایی که نداره رو ازش بگیره یه شبه بزرگ شده بودو کسی مسئولیتشو قبول نمیکرد.
دستشو روی چشماش گذاشت، اروم زمزمه کرد
_ بابا...چیکار کردی باهامون؟
خاصیت درد همین بود کمرنگ میشد ولی فراموش نه. هربار که به ترک شدنش توسط پدرش و تنها شدن با کوله باری از بدهی هاش فکرمیکرد حس خفگی بهش دست میداد. باعث میشد جملهی تو ذهنش بارها تکرار بشه" بعضیا اسم پدرو دارن ولی برای داشتن لیاقتش لنگ میزنن"
در یخچالو باز کردو بطری سوجو رو برداشت نمیخواست فکرکنه پس سعی کرد مغزشو فلج کنه مهم نبود اگه الکل دستش باعث مشکلات معده میشدو فردا با سردرد فجیعی حالشو میگرفت، اون الان بهش نیاز داشت. دلشکسته بود، پس ترجیح داد یک دلشکسته مست باشه. بهرحال فردا یه روز دیگه بود..._____________________
این پارت صرفا یه اشنایی کوتاه با جونگکوک بود
داستان تازه از پارت بعد شروع میشه🕶✨️
میدونم امروز شنبه نیست ولی دیدم پارت امادس حیفه صبر کنم...😂
قصد دارم اپ رو هفته ای دوبار کنم... و البته که پارتا طولانی تر میشن!
YOU ARE READING
Eros
Fanfiction(vkook) genre: dark romance, angest, action, thriller, smut اپ: شنبه یا چهارشنبه ها خلاصه: نوازنده باری که بزرگ ترین قاچاقچی عتیقه استاکرش میشه! میتونه با این موضوع کنار بیاد؟ یا رز های مشکی که هرشب کنار تختش پیدا میشه چی؟ سرنوشت چی براشون رقم میزنه...