لیوانشو از ویسکی تازه پر کرد و جرعه ای از مایع زهر الود نوشید صدای اهنگو زیاد کرد و درحالی که روی کاناپه راحتیش نشسته بود دو دکمه باقی مونده لباسش رو باز کرد اهی از ارامش کشید و سرشو به پشتی کاناپه تکیه داد، جرعه ی دیگه ای نوشید و پلک هاشو روی هم گذاشت صدای دوییدن و نفس نفس زدن پسر کوچیک تر هنوزم توی سرش میپیچید و غرق لذتش میکرد اون نگاه...نگاهی که ترکیبی از خشم و ترس بود و اماده بود هر لحظه گلوی تهیونگو پاره کنه برای ارضا شدنش کافی بود اون پسر چجوری میتونست انقدر سرگرم کننده و زیبا باشه؟
تمام افکارش با شنیدن زنگ در بهم ریخت، عصبی از بهم ریختن تصویر جلوی چشماش با همون پیراهن باز که بدنشو به رخ میکشید درو باز کرد و خب انتظار هرکسیو داشت غیر از پسرک هرزه مقابلش!_ اینجا چه غلطی میکنی؟
_ م-من خب میشه اول بیام تو؟
تهیونگ دستشو از چهارچوب در برداشت و به پسرک اجازه ورود داد
_ میشنوم.
پسرک که دستپاچگی هنگام ورودشو فراموش کرده بود بدن نحیف خودشو به لوندی تکون داد و از پشت به لباس تهیونگ چنگ زد
_ چند وقت بود سراغمو نمیگرفتی وی گفتم خودم بیام پیشت، دلت برام تنگ شده بود؟
تهیونگ که در حال پر کردن دوباره گلسش از مایع زهرالودش بود از تغییر رفتار پسرک متعجب نشد به این رفتار عادت داشت اول خودشونو به موش مردگی میزدن و بعد اروم اروم بهت نزدیک میشدن. چقدر تکراری...
بعد از برداشتن گلس پرشدش برگشت و به چهره پسرک خیره شد. زیبا بود، چهره ای ظریف و پوستی سفید و بور داشت لب های گوشتیش صدا میزدن که بوسیده بشن و چشمای دریایی پسر غرقت میکردن اما تهیونگ تا اسمان شب رو داشت دریا رو برای چی میخواست؟_ پس خودت سر خود تصمیم گرفتی بیای اینجا کلوین درسته؟
تهیونگ دستی به لب پایین پسرک کلوین نام کشید و پسرک با خیال پذیرفته شدنش خودش رو بیشتر به مرد چسبوند و دستاشو دور گردنش انداخت. دروغ نبود اگر میگفت دلش برای مرد پر میکشید هیچکس رو نمیشناخت که به اندازه مرد روبه روش کارش رو توی تخت درست انجام بده و کاری کنه از لذت گریه کنه. اما اون هم کارش رو بلد بود میدونست لباس بدن نما و ارایش کمی که کرده بود اثر خودش رو روی مرد گذاشته اما بی خبر بود از طوفان به پا شده._ تنم برای جای سوختن سیگارت فریاد میزنه وی میدونستم توام دلتنگم شدی.
پسرک دستش را از روی شلوار به عضو مرد کشید و سعی در بیداری اش داشت. ارامشش را خراب کرده بود، طعم ویسکی اش را زهر مار کرده بود و حالا حرف از دلتنگی میزد؟
پسرک که غرق در خیالات خامش شده بود متوجه نفس های تند تهیونگ نشد و در کسری از ثانیه این دست مرد بود که دور گلوش به قصد خفه کردنش حلقه شد_ پس کارت به جایی کشیده که میای جلوی در خونم و کونتو برام تکون میدی اره؟
پسرک از شدت فشار چشم هایش گرد شده بود و رنگش روبه کبودی میرفت. هرچقدر دست مرد رو چنگ میزد و دستو پا میزد فایده نداشت فقط چشم های جهنمی مرد بود که نصیبش میشد
YOU ARE READING
Eros
Fanfiction(vkook) genre: dark romance, angest, action, thriller, smut اپ: شنبه یا چهارشنبه ها خلاصه: نوازنده باری که بزرگ ترین قاچاقچی عتیقه استاکرش میشه! میتونه با این موضوع کنار بیاد؟ یا رز های مشکی که هرشب کنار تختش پیدا میشه چی؟ سرنوشت چی براشون رقم میزنه...