سوارکار

419 53 68
                                    

با صدای ممتد زنگ در از خواب پرید و با موهای پریشونش روی تخت نشست بعد از دقایقی که خرج پردازش اطراف و حالش کرد با شنیدن زنگ بعدی ناسزایی زیرلب فرستاد. دیشب به زور خوابش برده بودو حالا به راحتی از خواب پریده بود!

_ تو دیگه کدوم خری-

با دیدن صورت خیس از عرق جیمین و چشم هایی که دودو میزد و نفسی که از هیجان بالا نمیومد گیج و مبهوت پرسید

_ جیمین هیونگ؟ این وقت صبح چیزی شده؟

_ بنظرت این همه راه اومدم قیافه نحست که تازه از خواب بیدار شده رو ببینم؟! برو کنار!

جیمین با هول کوچیکی کوک رو کنار زد و وارد خونه شد زیرلب با خودش زمزمه میکرد و از سمتی به سمت دیگه میرفت

_ اخرش دیوونش کردم...

زیرلب زمزمه کرد تا بیشتر از این اعصاب هیونگشو خورد نکنه نگران شده بود و این حال مرد اصلا نشونه خوبی براش نبود. ناگهان دستای جیمین روی شونش نشست و محکم فشارش داد

_ پیداش کردم کوک! اون روانیو پیداش کردم.

_ جیمین کیو میگی؟!

_ مگه تو چندتا روانی دور و اطرافت هست احمق جون؟ منظورم استاکر عزیزت کیم تهیونگه!

_ چی...؟
صورت کوک غرق در تعجب بودو واضح بود تصوری از حرفای جیمین نداشت یادش نمیومد جیمین در این حد قدرت و ارتباطات داشته باشه که بتونه هویت کسی رو پیدا کنه اون هم مردی که کابوس روزانش بود!
جیمین با دیدن صورت و حالات بی حس پسر نفس عمیقی برای اروم کردن خودش کشید، نباید پسرو میترسوند پس با لحن ارومی توضیح داد

_ برو دستو صورتتو بشور بعد باهم صحبت میکنیم.

_ باشه...
کلمات از زبونش اروم سر میخوردند انگار علاقه ای به گفته شدن نداشتن. نطقش کور شده بود ، دست گذاشته بودن روی نقطه ی سیاه زندگیش و هی فشارش میدادن. جونگکوک علاقه ای به دونستن چیزی نداشت یا حداقل چیزی که مربوط به اون مرد باشه ،حس میکرد هرچی بیشتر بدونه بیشتر توی خطر میوفته اما برای خلاص شدن از این بختکی که روش افتاده بود باید بیشترمیفهمید، باید رها میشد...به محض هوشیار شدن، روبه‌روی جیمین نشست و اماده ی شنیدن حرفاش شد.

_ بعد از دیشب که باهم حرف زدیم به یکی از دوستام که یه مدت معاملات زیرزمینی انجام میداد صحبت کردم و ازش خواستم برامون یکم اطلاعات جمع کنه...

جیمین پرونده ای که توی کیفش بودو بیرون اورد و روی میز انداخت

_ اون بهم گفت قبلا عضو یه گنگ توی جنوب نیویورک بوده و وقتی مشخصاتی که تو گفتیو بهش دادم...خدای من جونگکوک حتی نمیتونی تصور کنی با کی طرفیم! لیام بهم گفت رئیسشون یه معامله مخفی با یه گروه نااشنا داشته، قرار بوده اونا موادارو براشون بیارنو در عوضش پول خوبی بگیرن ولی شب ملاقات همه چی بهم میریزه و رئیسشون ناپدید میشه...

ErosHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin