ᕱ⑅ᕱ 3

1K 162 42
                                    

୨୧ my petal ୨୧
part 3


୨୧ my petal ୨୧part 3

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.






با عصبانیت به سمت شرکت می‌روند و خشمش و روی فرمون ماشین پیاده می‌کرد. هیونجین حرومزاده با اون کوچولو چیکار داشت؟  نکنه.. نکنه داره اذیتش میکنه؟ روش آزمایش انجام میده؟..

افکارش به همه سمتی کشیده میشد و اون و بی قرار تر می‌کرد.
وقتی به بوسه ای که پنهانی از لبهای عسلیش گرفته بود فکر میکرد‌ دلش می‌خواست از ترس از دست دادن اون کوچولو گریه کنه. اون حس‌.. بهترین حسی بود که تمام عمرش تجربه کرده بود.  وقتی یه خرگوش کوچولوی خسته روی پات خوابش میبره و هی لب های هوس انگیزش و زبون میزنه،  چطور میتونی خودت و کنترل کنی و نبوسیش؟ خب تهیونگ هم تشویق شد تا طعم اون آلبالو ها رو بچشه و خب بعدش دیگه نتونست اون طعم و از یاد ببره‌.
اون خرگوش خیلی خواستنی بود. طوری که حرف می‌زد و صداش می‌کرد، لبخند های قشنگش و ذوق بی نهایتش هر وقت مرد و داخل کلینیک می دید ، لباس های با نمکی که می پوشید و وای از اون گوش های ابریشمی و نرمش..
با یادآوری اینها دلش برای اون بچه تنگ تر میشد و قلبش نگران تر.

با رسیدن به شرکت بی درنگ به سمت هوسوک رفت
" اصلا معلومه کجا رفتی ؟ بیا من رفتم چنتا گان و ماسک و خورده ریز شرکتشون و جور کردم "

با بی حواسی سری تکون داد
_ همین امشب میریم !
" وات!؟ چی داری میگی؟ امشب که نمیتونیم بیا فردا-"

_ گفتم همین امشب میریم! فقط من ، تو و یونا ! الان بهش زنگ میزنم و هماهنگ میکنم

با خشم دادی زد که هوسوک اخم کرد

" حالا چرا یدفعه ای ؟ چیزی شده؟"

_ فقط دعا کن اون چیزی که فکر میکنم نباشه وگرنه سر هیونجین و میبُرم ،آویزون میکنم جلوی در شرکتش!

با سرعت شماره یونا رو گرفت و نقشه رو براش توضیح داد. دختر بیچاره گریه اش گرفته بود ، اون نزدیک ۵ سال بود که از اون هایبرید کوچولو مراقبت کرده بود و خرگوش ، هر ماه برای چکاپ پیشش میومد. یونا با مهربونی و به طور رایگان دارو بهش میداد و برای سلامتیش تلاش میکرد‌‌.

My Petal Where stories live. Discover now