8💎

37 9 0
                                    

"_امروز نمیتونم جیمین،باید برم مدرسه

*خب من الان به این بچه ها چی بگم؟

_بگو قول میده دفعه بعد با شکلات بیاد

*قولتو نگه دار،منو پیش این بچه ها بی آبرو نکن

_باشه،دارم میرم تو آسانسور قطع میکنم"







تهیونگ وارد آسانسور شد و جای تعجب نداشت که جونگکوکو اون تو ببینه،به هر حال اومده بود که مایه عذاب تهیونگ باشه



_انقد بیکاری که بیست و چهار ساعته تو آسانسور منتظر من میمونی؟



+چی میگی مردک توهمی؟دارم میرم دانشگاه از شانس تخمیم تو ام اومدی تو


_امیدوارم دیگه تکرار نشه به هر حال

+نمیپرسی چرا هنوز میرم دانشگاه؟بزار خودم بهت بگم،یه یارویی چهار سال پیش منو فروخت،فکر میکردم دوستیم،فکر میکردم آدمه،برای همین افتادم زندان،الان باید برم دانشگاه،میبینی؟بدبخت بودم بدبخت تر شدم



_جونگکوک من نفروختمت،به مسیح قسم اگه چاره دیگه ای داشتم...



جونگکوک چشماشو بست و نفسشو از لای دندون بیرون فرستاد


+هیسسس کشیش کیم،از تو و مسیحت متنفرم،مسیح شب اومد به خوابت گفت این پسره رو لو بده؟اون بهت گفت پلیس خبر کنی؟


_جونگکوک....تو...تو خیلی اشتباه فهمیدی من پلیس خبر نکردم


+دیوار حاشا بلنده


جونگکوک چشماشو تو حدقه چرخوند و با باز شدن در آسانسور فورا بیرون رفت،از بهونه شنیدن متنفر بود


تهیونگ کلافه دستشو روی صورتش کشید و سعی کرد فکرشو آروم کنه


_چیکار باید بکنم باورش بشه؟















سه نصف شب بود که تهیونگ با شنیدن صدایی از تو اتاقش بیدار شد ولی چشماشو بسته نگه داشت
حدس اینکه جونگکوک وارد خونش شده سخت نبود

پسر قفل باز کردن بلد بود،از تهیونگ کینه داشت،الان مشخصا اومده بود یه بلایی سر تهیونگ بیاره،و عطرش...تهیونگ عطرشو میشناخت

جونگکوک قدم های پاورچینشو تو اتاق تهیونگ گذاشت،با دقت نگاش کرد،خوشبختانه خوابش سنگین بود

چاقوی جیبیشو در آورد و دستشو لبه چاقو کشید

جلوتر رفت و چاقو رو روی گردن تهیونگ گذاشت

+قراره پوست خوشگلت یکم بسوزه،ولی بعدش راحت میشی

تهیونگ سعی میکرد به سردی چاقو واکنش نشون نده

《criminal》Where stories live. Discover now