Lost

117 15 11
                                    

Ocean
3:08 pm. Friday

دقیقا چهار روز بود که اون پسر مو بنفش مدرسه رو پیچونده بود.

و انتونیو کل این مدت در حال تکرار جمله ی "اون یه جاسوسه" با روش های مختلف بود.

خب حق داشت شک کنه..
پسر فقط یک روز تو مدرسه دیده شده بود ، دقیقا تو بد ترین حالت سر راه اوشن قرار گرفت و بعد با مواد غیبش زده بود.

اما شن هیچجوری نمیتونست حس تونی رو داشته باشه.

تو این مدت تونی رو به همون محله ای که مینهو رو توش دیده بود فرستاد تا شاید بتونه اونجا پیداش کنه اما حتی اهالی اونجا هم چیز زیادی ازش نمیدونستن.

تنها چیزی که دستگیرشون شده بود این بود که اون پسر حدود سه ماه پیش با مادربزرگش از بوسان به اینجا نقل مکان کردن.

بعد از چند روز حال مادربزرگش بد میشه.. از اون روز به بعد تو بیمارستان بستری میشه و دیگه نمیبیننش.

حتی از مدرسه هم به بهانه ی دادن جزوه های این چند روز به پسر پرس و جو کرده بودن و تنها چیز موجود یه شماره ی همراه و یه تلفن ثابت بود که اولی خواموش بود و حتی نمیشد موقعیتش رو ردیابی کرد. تماس هاشون با دومی هم بی پاسخ مونده بود.

همه چیز راجب اون پسر گیج کننده بود.

چرا باید اینجوری خودش رو گم و گور می‌کرد..؟

شیفو فردا ظهر می‌رسید و اون دیگه وقتی نداشت..

فقط باید اون جوجه رنگی دردسر ساز و البته نجات دهنده رو پیدا می‌کرد و تحویل شیفو میدادش.

دیگه واقعا همه ی امیدش رو از دست داده بود و در حالی که کمی دور از از محله ی لی مینهو به موتور تونی تکیه زده بود و به تتوی روی دستش خیره شد.

"海"

اومی..
به معنای اقیانوس.
این نشونی بود که شیفو روی بچه هاش میزاشت..

و برای اوشن..این کلمه بیشتر از یک تتوی ساده بود.
اسمش بود. و البته خونش.

از اسمش بدش نمیومد..اما دلش می‌خواست اسم واقعیش رو بدونه.
اسمش..پدر و مادرش..
هیچی راجب هیچکدومشون نمی‌دونست.

وقتی بچه بود گاهی اوقات موقع خواب چشم هاش رو می‌بست و چهره ی پدر و مادرش رو تصور میکرد.

اون هیچوقت اونهارو ندیده بود..برای همین اینکارو کمی سخت بود.
و معمولا هم همیشه نا امید میشد و می‌خوابید.

تو اومی بچه های زیادی بودن که بی سرپرست یا بد سرپرست بودن و شیفو مثل یه فرشته ی نجات تو زندگیشون سبز شده بود.
اما اوشن..خب اون اصلا هیچ اطلاعاتی راجب خوانودش نداشت.

گاهی اوقات که خیلی راجب اون موضوع پاپیچ میشد شیفو بهش میگفت: " بهتر از اینه که یه پدر عوضی یا قاتل داشته باشی. حداقل پدر و مادرت تو ذهنت شریفن"

Ocean Where stories live. Discover now