Ommi

85 12 26
                                    

Ocean
4:28 pm. Friday

بالاخره بعد از چهار روز تو موقعیتی ایستاده بود که کابوسش رو میدید.

جرئت نمی‌کرد چشم هاش رو به چشم های خونسرد اون مرد بدوزه. فقط سرش رو پایین گرفته بود و به زمین سرد نگاه میکرد.

_ حساب دیگه ای روت باز کردن بودم، اوشن.

سرش رو به سختی بلند کرد و فقط لحظه ای، به چشم های مرد نگاه کرد.

_پدر بزرگ..من..حلش می-

جملش با سیلی محکمی که به صورتش خورد نصفه موند.

انتظارش رو داشت..انتظار بدتر از این رو داشت.

دوباره دهنش رو بست و سرش رو پایین گرفت.

_ الان فقط باید ساکت باشی اوشن..تو گند زدی..
به دشمن کمک کردی و اونها ممکنه الان اومی رو داشته باشن.

چشم هاش گرد شد.
چرا همشون فکر میکردن لی مینهو با هان کار میکنه؟
نکنه چیزی می‌دونستن که اون نمی‌دونست؟

_اون فقط یه دانش اموز سادس..
اگه فقط چند ساعت بهم وقت بدید..بهتون تحویلش میدم‌..

صداش میلرزید اما سعی می‌کرد کنترلش کنه. همچنان سرش پایین بود. چیز گرمی گوشه‌ی لبهاش حس می‌کرد..
احتمالا لبش از شدت اون سیلی پاره شده بود.

پیرمرد سکوت کرده بود. و بهش این جرعت رو داد تا دوباره شروع به صحبت کنه.

_قربان..اگه فقط بهم اجازه بدید توضیح بدم..میتونم حلش کنم.
ما خونش رو پیدا کردیم اون امشب برمیگرده..

از لرزشی که تو صداش بود متنفر بود. مگه اون مرد کی بود که اینجوری مضطربش میکرد؟..

خب..رئیس بزرگ ترین باند کره.
و البته کسی که بزرگش کرده بود.

_24 ساعت.
میخوام فردا صبح اون بسته ی کوفتی روی میز باشه.

تعظیم نود درجه ای کرد. و سرش رو به سرعت بالا و پایین کرد.
خودش هم باورش نمیشد مرد بهش یه شانس داده.

_چشم قربان. دوباره نا امیدتون نمیکنم.

این آخرین شانسش بود.
و نمیتونست از دستش بده..

اگر فقط یک درصد مینهو ربطی به آدم های هان داشت و اومی دستشون افتاده بود..هیچکس زنده نمیموند.
هان به هیچکدومشون رحم نمی‌کرد..

.
.
.

توی راهرو های اومی قدم بر می‌داشت. اونجا خونشون بود..
خونه ی اوشن، خونه ی همشون.

همه ی اونها پسرای لی کانگ سو بودن.
هیچکی نمیتونست اونجا اون رو شیفو صدا بزنه..مگر اینکه از زندگیش سیر شده باشه.

نگاه های کنجکاو و گاهی قضاوتگر رو روی خودش حس می‌کرد.

بهشون حق میداد شک کنن..

Ocean Where stories live. Discover now