Part 1

1.7K 206 58
                                    

همه مکان های داخل این فیکشن تخیلین و زاده ذهن نویسنده ان.
از اسما و کاراکتر ها گرفته تا تمامی مکان هایی که توی فکشن نام برده میشه(اسم اعضای خانواده جونگکوک)







بعد از گرفتن مدارک از برادرش سوار ماشین شد تا به سمت روستایی که به تازگی همه زمین هاشو خریده بودن بره...همه زمین ها جز یکی!

اون روستا فاصله خیلی کمی با سئول داشت و شرکت خانوادگیشون قصد داشت بعد از خرید کل اون روستای کوچیک شروع به ساختن خونه های ویلایی زیبا و مدرنی بکنه و در واقع شهرک جدیدی بسازه که کمی از محیط شهری و پر سر و صدا فاصله داشته باشه!

با مقدار زیادی پول تقریبا همه ساکنین اون روستا زمین هاشون و به قیمت خوبی و بدون ضرر به شرکت J فروخته بودن...همه به جز یک خانواده!

برای همین جونگکوک تصمیم گرفته بود شخصا برای معامله با اون خانواده بره!هر جور شده بود باید اون زمین و میخرید!

•••

امگا نگاهی به زمین رو به رویشش کرد و اهی کشید...الان دیگه توی اون روستا تنها مونده بودن...موهاش و بالا بست و کلاه افتابیش و سرش کرد و سمت زمین کشاورزی پدرش رفت.

احتمالا پدرش مشغول برداشت توت فرنگی های قرمز توی گلخونه بود و بعد از وارد شدن به گل خونه سلام بلندی داد.

+بابااا من اومدم!

مرد با شنیدن صدای پسرش اهی کشید!اگه الان پسرش توی اون وضع میدیدش بد میشد!حوصله کلکل با اون پسر و نداشت!

پسر امگا سعی کرد دنبال پدرش بگرده اما وقتی پدرش و با مرد قد بلند و کت شلوار پوشی دید اخمی کرد و سریع سمتشون رفت.

+بابا موضوع چیه؟این اقا کیه؟

تهیونگ پشت پدرش ایستاد و مرد رو به روش که بنظر الفا میومد و برنداز کرد.

_من جئون جونگکوکم رئیس شرکت J...ما برای ساخت یک پروژه تمامی زمین های این روستا و تهیه کردیم و فقط زمین شما موندین...این زمین و با هر قیمتی که مایل باشید ازتون میخریم و تمامی پول و یکجا بهتون پرداخت میکنیم.

مرد خودش و معرفی کرد و کاغذ ها و اسناد و به پسر رو به روش داد.

تهیونگ اخمی کرد!پس شخص رو به روش باعث شده بود تمامی همسایه ها و دوستا و اشناهاشون از اون روستا برن!

+ولی ما زمینمون و نمیفروشیم!

_پول خوبی بابتش میگیرین!

+گفتم که نمیفروشیم!

Strawberry farm||KookvWhere stories live. Discover now