تهیونگ و جونگکوک کنار هم نشسته بودن و تهیونگ هر چند دقیقه فرم نشستنش و تغییر میداد و با دستش رون الفا مثلا نامحسوس میفشرد و لبهاش و روی هم فشار میداد.
هر وقت اینجوری تکون میخورد جونگکوک شوکه میشد و زن الفا نیشخندی میزد!اینجور که معلوم بود پسرش کارش و بلد بود!
تهیونگ با دیدن نگاهای مرموز مادرش کمی مضطرب شد که با شنیدن صدای مادر جونگکوک نگاهش و به اون داد.
:جونگکوک پسرم میشه سرویس بهداشتی و به من نشون بدی؟
جونگکوک بلند شد و همراه با مادرش رفت که همین باعث شد مادر خودش سمتش خم بشه!
:تهیونگ پسرم خوبی؟شب گذشته..خیلی مشغول بودین نه؟درد که نداری ها؟
تهیونگ کمی قرمز شد و سرش و به دوطرف تکون داد.
+نه مامان...درد ندارم...فقط وقتی میشینم...میدونی..جونگکوک خیلی هوامو داره..الفای خیلی خوبیه...دیشب اینقدر ملاحظه کرد که گفت فردا مارک میکنمت...گفت اونجوری خیلی بیحال و خسته میشم...صبحم برام کلی صبحونه درست کرد و مراقبم بود!
قیافه جدی زن به با لبی خندون رنگی به خودشون گرفت و موهای پسرش و نوازش کرد و لپ پسرش و کشید.
:خیلی خب..خوشحالم با هم خوبین!دیشب یک لحظه ام خوابم نبرد...اولین شبی بود که پیشمون نبودی...حالا خیالم یکم جمع تر شد.من دیگه برم..با پدرت میریم پارک..خانواده هوانگ هم خونشون نزدیک خونه ی ماست هفته پیش که دیدمش گفت هر روز صبح میرن پارک تا پیاده روی کنن.اینجوری برای منم بهتره!توام مراقب خودت باش!
تهیونگ سری تکون داد و لبخندی زد.
+خوشبگذره...اما زیاد خسته نکنین خودتونو...میدونین که هفته دیگه باید بریم بیمارستان.
زن سری تکون داد.
:میدونم عزیزم!ذهنت و درگیرش نکن..عمل سختی نیست بعدشم فراموش کردی؟من پدرت و دارم!
•••
جونگکوک به در بسته اشاره کرد.
_مامان این دستشو...
:پسر فکر کردی خودم نمیتونم دستشویی و پیدا کنم؟اون بهوونه بود!
جونگکوک اخمی کرد.
_بهونه چرا؟
زن موهای رنگ شده اش و پشت گوشش فرستاد و ابروش و بالا انداخت.
:بگو ببینم چرا جفتت و مارک نکردی؟
جونگکوک با به یاد اوردن حرف تهیونگ سعی کرد کاملا طبیعی برخورد کنه!
_راستش دیشب یکمی از خود بیخود شدیم..میدونی..شاید امروز مارکش کردم...
زن سری تکون داد.
:خوبه خوبه..وقتی همو مارک کردین عالی میشه...پسرم بهتره مراقب باشی!اون امگاس و خیلییی خیلی نادره...انسان های کثیف هم زیادن..الفای خوبی باش و از جفتت مراقبت کن!
YOU ARE READING
Strawberry farm||Kookv
FanfictionStrawberry farm🍓 مزرعه توت فرنگی اگه خودت قبول کنی با شخصی که علاقه ای بهش نداری ازدواج کنی...اجباری محصوب میشه؟ تهیونگ پسر کشاورزی که توی مزرعه توت فرنگی کار میکنه و یک روز صبح یه مرد عجیب و غریب میاد و تمامی زمین های توی روستاشون و میخره! رئیس شر...