وقتی دید حدودا یک ربع از رفتن امگا گذشته نگران شد و از جاش بلند شد تا دنبالش بگرده...
امگای دردسر ساز!
سمت میز بار رفت و با دیدن امگا که سرش و روی میز گذاشته و چتری های عرق کرده اش به پیشونیش چسبیدن اهی کشید و نگاهی به لیوان کنار دست امگا کرد.
لیوان و برداشت و سمت بینیش برد و اول بوش کرد و بعد جرعه ای ازش نوشید.
امگا ودکا خورده بود؟
چشمی چرخوند و نگاهی به منوی قیمت کرد و بعد از حساب کردن پولش سعی کرد امگا و بیدار کنه اما موفق نشد!
امگا بلند کرد و با پیچیده شدن دستاش دور گردنش ابرویی بالا انداخت.
شاید اینجوری راحتتر بود!
دستاش و زیر رون امگا برد و نفس عمیقی کشید و سعی کرد نامجون یا جین و پیدا کنه تا بهشون خبر بده برمیگرده هتل!
•••
به سختی در اتاق و باز کرد و بعد از ورودش به اتاق دراتاق و با پاش بست و سمت تخت رفت!
با حس گرما متوجه شد نوشیدنی هایی که خورده تازه دارن اثر میکنن!
سمت تخت رفت و امگا و روش خوابوند و زمانی که خواست از روی تخت بلند شه دستای امگا دور گردنش سفت تر شد!
+تو؟تو جویونی؟
کش دار گفت و صورت الفا و نزدیک به صورت خودش نگه داشت!
_جویون کدوم خریه؟
تهیونگ لبخندی زد که باعث شد چشماش بسته بشه!
+جویون تویی!
(منظورش جئونه)
_خیلی خب باشه....دستات و ول کن!
الفا گفت و نفس عمیقی کشید!
+اگه ولت کنم خراب میکنی!
با حرف امگا اخمی کرد!باز امگا داشت هزیون میگفت؟
_چیو خراب میکنم؟
امگا که انگار بغض کرده بود جواب داد:
+خونمو...توت فرنگیامو!
الفا چند ثانیه چشماش و بست و دوباره نفس عمیقی کشید.
_اگه به حرفام گوش بدی خراب نمیکنم!
با این حرف امگا دستاش و از دور گردن الفا باز کرد و بهش خیره موند تا ببینه چیکار میکنه!
جونگکوک چراغ و خاموش کرد و سمت تخت برگشت و روی سمت خودش درازکشید و با چسبیدن امگا بهش اهی کشید!
_تاحالا الکل نخوردی؟
با نشنیدن صدای امگا ابروش و بالا داد.
_خوابیدی؟
با قرار گرفتن لبای امگا روی لبش از تعجب چشماش نزدیک بود بزنن بیرون!
YOU ARE READING
Strawberry farm||Kookv
FanfictionStrawberry farm🍓 مزرعه توت فرنگی اگه خودت قبول کنی با شخصی که علاقه ای بهش نداری ازدواج کنی...اجباری محصوب میشه؟ تهیونگ پسر کشاورزی که توی مزرعه توت فرنگی کار میکنه و یک روز صبح یه مرد عجیب و غریب میاد و تمامی زمین های توی روستاشون و میخره! رئیس شر...